لبخندبا شهدا

❤ لبخندبا شهدا❤
یادی از شهدای طلبه و روحانی

❤اوایل سال 60 بود. برای تشیع جنازه تعدادی از شهدا به دارالرحمه رفته
بودیم. بعد از مراسم، به اتفاق مجتبی شروع کردیم به قدم زدن بین قبور
شهدا. مجتبی حال و هوای عجیبی داشت. گفت: خیلی دوست دارم طلبه شوم!
آن سال، سال سوم دبیرستان بود، چند ماهی به مدرسه رفت و بعد از دبیرستان
خارج شد و شد طلبه.
همان اوایل طلبگی بود. به در خواست شهید حبیب روزی طلب، قرار شد طلوع
آفتاب در گلزار شهدا، کنار مزار شهید سعید ابوالاحرار جمع شویم. هوا سرد
بود و یخبندان. اولین کسی که حاضر شد، مجتبی بود. حبیب که شروع کرد به
صحبت، اشک های مجتبی هم شروع شد.
عجیب برای شهادت بی تابی می کرد. یک بار با هم از کنار قبر های تازه حفر
شده رد می شدیم. به قبری خالی اشاره کرد و با حالی عجیب گفت: یعنی می شود این قبر من باشد!
دیدگاه ها (۳)

❤به اتفاق مجتبی و چند نفر از دوستان برای تفریح رفتیم منطقه س...

رسول اکرم(ص): کودک را نزن ، بلکه بااو قهر کن ولی نه به مدت ط...

بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من ...

رسول اکرم(ص): هر کس از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند، خداوند تا...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

ادامه ی مطلب قبلی(عنایت شهید به یک خانم بی حجاب)

✅اگه این پسـ ت رو میبینی دعوت شده خود شهـ🥀ید به پیج هستی✅✅پس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط