بین چهار تا پسرم که شهید شدند اصغرم چیز دیگری بود برای

بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را ، وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم ،خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد. خیلی کمک حالم بود.
وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند«چطور دلت آمد بفرستیش ؟» فقط بهشان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده»
دیدگاه ها (۶)

❤ لبخندبا شهدا❤یادی از شهدای طلبه و روحانی❤اوایل سال 60 بود....

❤به اتفاق مجتبی و چند نفر از دوستان برای تفریح رفتیم منطقه س...

رسول اکرم(ص): هر کس از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند، خداوند تا...

خدایا چنان کن که دیگران را دوست بداریم همچنان که خود را دوست...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت دو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط