بادوچشمقاتلت تیر خلاصت را بزن

#با_دو_چَشم_قاتلت، تیر خلاصت را بزن
روی هر بندِ دلم، گیر لباست را بزن


من که گفتم لهجه دارم، بچه شهری نیستم
خانمی کن پیش من قِید کلاست را بزن...
دیدگاه ها (۰)

#می‌نوشم_تو_را_لب‌هایت_رامثل جامانده‌ای در کویربا آخرین قطره...

#خندید_وقتی_که_سیه‌چشم_می‌خندند، آدم بهار را احساس می‌کند.‏ب...

#هنوز_ترکت_نکرده_در_من_می‌آیی،بلورین، لرزان،یا ناراحت، از زخ...

#هنگام_وصل_ماست_بہ_باغ_بزرگ_شبوقتی کہ سیب نقره اے ماه میرسد....

رمان بغلی من پارت ۶۵ارسلان: باشه باشه باور کردم برو بخواب لب...

می‌دانم اوضاعم به‌هم ریخته..چیزی در چَنته ندارم..دستم خالی ا...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط