.
.
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🔷شهید مدافعوطن #علیرضا_دهمرده
برادر شهید نقل میکنند: نعمت اسم اصلیاش علیرضا بود اما در محل کار دوستانش او را «نعمت» صدا میزدند. یکبار زنگ بودم به ادارهاش و گفتم: «ببخشید، با علیرضا دهمرده کار داشتم.» کسی که پشت تلفن بود، صدایش تغییر کرد. لحن مهربان و صمیمی به خودش گرفت و گفت: «شما برادرِ نعمت هستین؟» تعجب کردم و گفتم: «نعمت؟» مرد خندید و گفت: «ایشون انقدر خوب و عزیزه که ما این اسم رو روش گذاشتیم🤩
اخلاق خوش و دوستی پر از معرفتش برای همة ما مثل یک نعمت میمونه!» شهید علیرضا دهمرده ناجی برای آن منطقة ناامن مثل فرشتة نجات بود. حامی و تکیهگاه. مردم ساکن آنجا هر چه که نیاز داشتند به او مراجعه میکردند. از آب تا کپسول گاز. هر ساعتی که بود علیرضا درخواستشان را رد نمیکرد❣
گاهی نیمههای شب موتورش را برمیداشت و به شهر میرفت تا آن امکانات یا وسایل مورد نیاز را برای خانوادهها تهیه کند. سربازهایی که در آن منطقه نگهبانی میدادند کاملا او را شناخته بودند. میدانستند دست رد به سینة هیچکس نمیزند💝
در کارهایشان از او کمک میخواستند. بعد از شهادت علیرضا، با آن که دیگر جسمش در آن منطقه وجود نداشت اما یاد و خاطرة امدادهایش، همیشه در ذهنها ماند🕊
خوشحال بود پدر میشود ولی فرزند خود را ندید و شهید شد. خیلی علاقه داشت به سوریه برود و با تکفیریها بجنگد. بارها می گفت راهی برای رفتن به سوریه پیدا میکنم.
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🔷شهید مدافعوطن #علیرضا_دهمرده
برادر شهید نقل میکنند: نعمت اسم اصلیاش علیرضا بود اما در محل کار دوستانش او را «نعمت» صدا میزدند. یکبار زنگ بودم به ادارهاش و گفتم: «ببخشید، با علیرضا دهمرده کار داشتم.» کسی که پشت تلفن بود، صدایش تغییر کرد. لحن مهربان و صمیمی به خودش گرفت و گفت: «شما برادرِ نعمت هستین؟» تعجب کردم و گفتم: «نعمت؟» مرد خندید و گفت: «ایشون انقدر خوب و عزیزه که ما این اسم رو روش گذاشتیم🤩
اخلاق خوش و دوستی پر از معرفتش برای همة ما مثل یک نعمت میمونه!» شهید علیرضا دهمرده ناجی برای آن منطقة ناامن مثل فرشتة نجات بود. حامی و تکیهگاه. مردم ساکن آنجا هر چه که نیاز داشتند به او مراجعه میکردند. از آب تا کپسول گاز. هر ساعتی که بود علیرضا درخواستشان را رد نمیکرد❣
گاهی نیمههای شب موتورش را برمیداشت و به شهر میرفت تا آن امکانات یا وسایل مورد نیاز را برای خانوادهها تهیه کند. سربازهایی که در آن منطقه نگهبانی میدادند کاملا او را شناخته بودند. میدانستند دست رد به سینة هیچکس نمیزند💝
در کارهایشان از او کمک میخواستند. بعد از شهادت علیرضا، با آن که دیگر جسمش در آن منطقه وجود نداشت اما یاد و خاطرة امدادهایش، همیشه در ذهنها ماند🕊
خوشحال بود پدر میشود ولی فرزند خود را ندید و شهید شد. خیلی علاقه داشت به سوریه برود و با تکفیریها بجنگد. بارها می گفت راهی برای رفتن به سوریه پیدا میکنم.
۱۳۵
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.