Part8
Part8
دختر خونده مستر لی
.
.
بهش توجه نکردم و به تماشای هیچی ادامه دادم
.
+ ا.ت؟
_ بله؟
+ تو واقعا خیلی سرد شدی
_ خب که چی میخوای منم بکشی؟
+ هوفففف ا.ت واقعا چرا همچین فکری میکنی؟
_ چون پدر تو بود که خانواده واقعی منو کشت
+ چی!؟
_ ببین این دفتر تمام اسم هایی که پدرت کشته توش اسم پدر و مادر منم هست
+ تو اینو از کجا آوردی؟!
_ لازم نیست تو بدونی. چرا منم مثل خانوادم نمیکشین؟
.
ویو کوک
.
از شنیدن حرفاش تعجب کردم اون دفتر رو فقط یه بار دست پدرم دیدم اما حالا دست اونه بهش حق میدم ازم متنفر شه
.
+ ا.ت...
_چیه؟
+ من متاسفم
_ چرا؟
+ چون مجبورم
_ چی برای چیی؟ (با ترس)
یه آمپول آرامبخش همیشه تو جیبم داشتم ولی فک نمیکردم بخوام این کارو کنم
رفتم سمتش و اونو بهش تزریق کردم
جیغ کشید اما توجه نکردم بعد چند لحظه بیهوش افتاد تو بغلم عذاب وجدان داشتم بردمش رو تخت وقتی اومدم بیرون به آجوما گفتم بیدار شد آرومش کنه
.
ویو ا.ت
.
کوک یه چیزی بهم تزریق کرد و بعدش نفهمیدم چی شد تو تخت بیدار شدم آجوما اومد داخل
.
# دخترم بیدار شدی:)
_ (سکوت)
# آه میدونم کوک زیاده روی کرد اما تو زندگی این چیزا پیش میاد
_ اما...
# گذشتهها گذشته با تنها گذاشتن کوک پدر و مادرت زنده نمیشن ولی اگه کوک رو تنها بزاری اون نمیتونه دووم بیاره
_ کوک حتی منم میتونه بکشه(نمیکشه اگه خواست بکشه خودم جرش میدم راحت باش)
# نه نمیکشه دستش میلرزه و نمیتونه شلیک کنه
_ خب شاید
# تو هم دوسش داری درسته؟
_ نمیدونم
# داری من میدونم
_ شاید
# الان بهتری؟
_ آره ممنون
آجوما دست رو سرم کشید و رفت (چه مهربون منم میخوام) بعدش کوک اومد تو
.
+ چاگیا؟
.
خب لایک کن دیگه
15 تا لایک بعدی رو میزارم
دختر خونده مستر لی
.
.
بهش توجه نکردم و به تماشای هیچی ادامه دادم
.
+ ا.ت؟
_ بله؟
+ تو واقعا خیلی سرد شدی
_ خب که چی میخوای منم بکشی؟
+ هوفففف ا.ت واقعا چرا همچین فکری میکنی؟
_ چون پدر تو بود که خانواده واقعی منو کشت
+ چی!؟
_ ببین این دفتر تمام اسم هایی که پدرت کشته توش اسم پدر و مادر منم هست
+ تو اینو از کجا آوردی؟!
_ لازم نیست تو بدونی. چرا منم مثل خانوادم نمیکشین؟
.
ویو کوک
.
از شنیدن حرفاش تعجب کردم اون دفتر رو فقط یه بار دست پدرم دیدم اما حالا دست اونه بهش حق میدم ازم متنفر شه
.
+ ا.ت...
_چیه؟
+ من متاسفم
_ چرا؟
+ چون مجبورم
_ چی برای چیی؟ (با ترس)
یه آمپول آرامبخش همیشه تو جیبم داشتم ولی فک نمیکردم بخوام این کارو کنم
رفتم سمتش و اونو بهش تزریق کردم
جیغ کشید اما توجه نکردم بعد چند لحظه بیهوش افتاد تو بغلم عذاب وجدان داشتم بردمش رو تخت وقتی اومدم بیرون به آجوما گفتم بیدار شد آرومش کنه
.
ویو ا.ت
.
کوک یه چیزی بهم تزریق کرد و بعدش نفهمیدم چی شد تو تخت بیدار شدم آجوما اومد داخل
.
# دخترم بیدار شدی:)
_ (سکوت)
# آه میدونم کوک زیاده روی کرد اما تو زندگی این چیزا پیش میاد
_ اما...
# گذشتهها گذشته با تنها گذاشتن کوک پدر و مادرت زنده نمیشن ولی اگه کوک رو تنها بزاری اون نمیتونه دووم بیاره
_ کوک حتی منم میتونه بکشه(نمیکشه اگه خواست بکشه خودم جرش میدم راحت باش)
# نه نمیکشه دستش میلرزه و نمیتونه شلیک کنه
_ خب شاید
# تو هم دوسش داری درسته؟
_ نمیدونم
# داری من میدونم
_ شاید
# الان بهتری؟
_ آره ممنون
آجوما دست رو سرم کشید و رفت (چه مهربون منم میخوام) بعدش کوک اومد تو
.
+ چاگیا؟
.
خب لایک کن دیگه
15 تا لایک بعدی رو میزارم
۶.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.