داشتم از علاق ام میگفتم

داشتم از علاقہ ام میگفتم
حرفم را قطع ڪرد
گفت راستـــش
من یڪے را دوست‌دارم
ڪہ او دوستم ندارد ،
گفتم من هم ...
با اشڪ گفت
تا ابد دوستش خواهد داشت
با ترس دستش را گرفتم
گفتم من هم ...
دستم را رها ڪرد
ڪنارم بود اما سهم من نــــــہ ،

زندگے همین است
من با عشق ڪسے دیگر
و عشق من با دیگرے ،
این تنها وجہ اشتراڪمان بود ...

دیدگاه ها (۱۰)

وقت بذار بخوون ارزش دارهبرای شفای زخم‌های عاطفی، راهی جز بخش...

داستان کوتاهعشق از نوع دردسر نویسنده : فرنوش گل محمدی نویسند...

‌قلب من مسکن غمهاست نمیدانی توچشمهایم خود دریاست نمیدانی توب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط