p

p2

نگاهت گره می‌خوره به چشماش که با جدیت بهت زل زده بود : ا.ت، من دیگه نمی‌تونم وانمود کنم این حس نیست. نمی‌تونم تظاهر کنم تو فقط یه آدمی توی یه کتابفروشی‌ای که یه وقتایی بهش سر می‌زنم...تو مال منی...
این جمله، این کلمه‌ها، جوری توی هوا می‌لرزه که انگار خودش هم ازشون وحشت داره.
بارون هنوز می‌کوبه به شیشه، هوا هنوز سنگینه، و تو هنوز نمی‌دونی باید چه عکس‌العملی نشون بدی...
اما جین... جین دیگه منتظر جواب نیست...
نفسش عمیق‌تر می‌شه، نگاهش روی تو قفل شده، انگار این لحظه رو بارها تصور کرده، بارها توی ذهنش جنگیده که نباید بذاره اتفاق بیفته. ولی حالا دیگه هیچ‌چی نمی‌تونه جلوی این حس رو بگیره...
قدم جلو می‌ذاره، یه دستشو بالا می‌بره، انگشتاش آروم پشت گردنت می‌لغزه. لمسش محکم، ولی کنترل‌شده‌ست، انگار هنوز یه‌ذره از خویشتن‌داری‌ش باقی مونده : تو مال منی!
آخرین کلمه‌ای که از دهنش بیرون میاد، قبل از اینکه همه‌چی توی یه لحظه محو بشه..
و این بوسه ی مافیای وحشتناک و ی دختر معصوم میون قفسه های کتاب.. شروع ماجرا بود:)..
دیدگاه ها (۱۶)

پروانه هام، خودتون که بهم ایده نمیدین💔 پسسسسسس مثل میرا خانو...

تک پارتیِ هندونه براتون آوردمااا:)

p1

الهه قرار بود بیست دقیقه دیگه برسه خونه، ولی هیچوقت نرسید خو...

آدم های صبور..،یه خصوصیت عجیب دارن،بی نهایت لبخند می زنن ......

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

می‌دونم که دوری گاهی اینجوری آدم رو زمین‌گیر می‌کنه، انگار ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط