دست م لرزید وپیشان م تبداربود

دست مے لرزید وپیشانے ڪمے تبداربود
روبرویم قاب چشمان تو بر دیوار بود

بے تفاوت گریه ها بردرد مرهم مے ڪشید
هرنفس مے مرد واین روشن ترین انڪاربود

پرسه درپس مانده هاے بے تحمل مے زدم
جاے پاے خاطراتت،،،،، برسرم آوار بود

هے ورق مے زد نگاهم برگهاے روزگار
ڪاش این تقویم ها خالے ز هر اخبار بود

گاه اشک و گاه لبخند وهرازگاهے سڪوت
سرنوشت تلخ من لبریزاز این تڪرار بود

"آمدے جانم به قربانت" ولے یک روز هم
رفتے و گفتے ڪه این رفتن فقط اجبار بود

زندگے! بازیچه ام ڪردی؛ شدم بازیگرت
صحنه هاے خالے ازاحساسِ ِمن؛ بسیاربود.

🍃🥀🍃
دیدگاه ها (۱)

‌به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتمپر و بالی تکاندم، خسته...

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣ...

گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من را تاکجاها می بر...

☃️ســــــلام❄️صبح زیبـاتون بخیر و نیکی ☃️صبحتون زیبـا و پران...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط