به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم


به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم

به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را
دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم

مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل
هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم

نه مثل ساحران پستم نه چون پیغمبران والا
عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم

دل از بیهوده گردی‌های سابق کندم و چون گرد
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

🍃🥀🍃
دیدگاه ها (۰)

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣ...

‍  در دیر ِ مُغان آمد یارم قدحی در دستمست از مِی‌ و میخواران...

دست مے لرزید وپیشانے ڪمے تبداربودروبرویم قاب چشمان تو بر د...

گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من را تاکجاها می بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط