خاطراتت زآنسوی آفاق آوازم دهند
خاطراتت زآنسوی آفاق آوازم دهند
تا در آبی های دور از دست پروازم دهند
رفته ام زین پیش و خواهم رفت زین پس بازهم
با #صدای_عشق از هر سو که پروازم دهند
آنچه را با چشم گفتم ، با تو خواهم گفت نیز
با زبان گر شرم وشک یارای ابرازم دهند
شام آخر را نخواهم باخت همراهش اگر
لذت صبح نخستین را دمی بازم دهند
تا سرانجام است #امید سرآغازم به جای
گرچه هم بیم سرانجام ، از سرآغازم دهند
یک دریچه از نیازی مشترک خواهم گشود
با تو وقتی مشترک دیواری از رازم دهند
در قفس آزاد ، زیباتر که در آفاق اسیر
گو #در_بازم بگیرند و #پر_بازم دهند
تا در آبی های دور از دست پروازم دهند
رفته ام زین پیش و خواهم رفت زین پس بازهم
با #صدای_عشق از هر سو که پروازم دهند
آنچه را با چشم گفتم ، با تو خواهم گفت نیز
با زبان گر شرم وشک یارای ابرازم دهند
شام آخر را نخواهم باخت همراهش اگر
لذت صبح نخستین را دمی بازم دهند
تا سرانجام است #امید سرآغازم به جای
گرچه هم بیم سرانجام ، از سرآغازم دهند
یک دریچه از نیازی مشترک خواهم گشود
با تو وقتی مشترک دیواری از رازم دهند
در قفس آزاد ، زیباتر که در آفاق اسیر
گو #در_بازم بگیرند و #پر_بازم دهند
۳۰۷
۰۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.