دلم انقد واسه اقاجونم تنگ شده

دلم انقد واسه اقاجونم تنگ شده
هنوزم بین این همه ادم گاهی وقتا دنبالش میگردم
دلم میخاس بود تا میخزیدم زیر پتوش و تو بغلش اروم میشدم
دلم میخاس بود و هنوزم «ناز بالام»صدام میزد
دلم خیلی براش تنگ شده
الان که مجبورم خرماهای مراسم سالگردشو بچینم میفهمم چقدر عاشقش بودم😔 😢
پدر حتی خمیده هم که باشه واسه بچه هاش امیده
اینو از بغضی که تو نگاه بابام هست میشه فهمید😢
دیدگاه ها (۱۹)

عرض کنم خدمتتون که تو این صحنه امیر اقا نشستناز صغیر تاکبیر ...

غرق در فکر و خیالمنشسته ام یک گوشه و چرخ خیاطی قدیمی مادرم ر...

بافاصله چند متر ازش ایستادمدوربینمو در اوردم و گذاشتمش تو قا...

دقیقا الان امامزاده صالح اردبیل😊 عاغا میخاستیم بریم مسجد سرچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط