فرشته رانده شده 🎭 پارت ۶
فرشته رانده شده 🎭 پارت ۶
ز زبون رینا
اه ساعت چنده....وایییییی ساعت نوهههه من چرا انقدر خوابیدممم
سریع رفتم از اتاق بیرون... هوف کسی خونه نیست رفتم دیدم در هم قفل نیست پس رفتم لباس پوشیدم

لباس رینا 👆
سریع گوشیم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون رفتم و از کنار رستوران رد شدم و ران ریندو و مایا رو دیدم....اونا واقعاً خانواده ی خوشبختی ان نمی خوام بهمش بزنم
بعد هم سوار تاکسی شدم و رفتم خونه کیوکو
کیوکو پرید بغلم
کیوکو: رینااا کجا بودییییی
رینا: همه چیز رو توضیح میدم
.
.
.
.
.
.
رینا: اینم کل قضیه
کیوکو: خوب پس پیدات می کنن
رینا: میدونم
بعد هم با کیوکو رفتیم تو تخت خواب و سعی کردم بخوابم ولی نشد رفتم توی اون یکی اتاق نشستم به گریه کردن....اخه چرا من مثل هق بقیه زندگی عادی ندارم هق منم داداشام رو میخواممممم ......
بعد آروم آروم خوابم برد
صبح با صدای کیوکو بیدار شدم
کیوکو: رینا رینا بیدار شووووو
رینا: هممم چی شده ( با حالت خواب آلود)
کیوکو: عضا بوتن اومدن اینجا ولی ران و ریندو نیستن
رینا: هاااا چییییی ..... باشه بیا بریم
دست کیوکو رو گرفتم رفتم توی پزیرایی دیدم سانزو کنار دیوار تکیه داده کوکو و کاکوچو هم روی مبل نشستن هانما هم کنار در وایستاده
سانزو: به به پس بیدار شدی زیبای خفته
رینا: شما اینجا چیکار می کنید
کوکو: هیچی اومدیم تو رو ببریم داداشات معموریت داشتن
رینا: چون اومدم خونه دوستم شب بخوابم اومدین؟! مگه بچه ام
سانزو: هه بلد نیستی خوب دروغ بگی زود باش بریم
منم هیچی نگفتم دنبال سانزو و اونا رفتم توی ماشین نشستم و به بیرون نگاه می کردم..... دیگه این کارو تمومش می کنم فقط یکم دیگه
بعد یک ربع رسیدیم..... ولی اینجا اون خونه نبود شرکت بوتن بوددد عررررررررر چرا اینجاااااااا
رفتیم داخل و سوار آسانسور شدیم و رفتیم تبقه آخر که میشه تبقه ۲۲ رفتیم داخل یک اتاق اونجا دفتر مرکزی شرکت بوتن بود
از روی صندلی یکی بلند شد به پشت سرم نگاه کردم عررر اینا کجا رفتن منو اینجا کاشتن
دیدم اون مرده مایکی عهههه خداوندا دارم میام پیشت༎ຶ‿༎ຶ
مایکی: بشین رینا
و بعد نشستم و با مایکی حرف زدیم
پرش زمانی به چهار ساعت بعد از زبون ریندو
بعد از این که کارمون تموم شد سریع رفتیم شرکت و رفتیم دفتر مایکی
ریندو: اه...اههه... هنوز نیومده بیرون
سانزو: نه هنوز
ران: هوففف
بعد پنج دقیقه رینا اومد بیرون
ران/ریندو: ریناااا تو کجا بودییییی
رینا: اوه اونی چان نی سان شما اینجا این(با لبخند)
واسا قیافش عوض شده داره می خنده چشماش مثل قبل می درخشه... مثل... مثل قبل شددهه
بعد یهو رینا پرید بغل من و ران بعد هم اومد رو کول من
رینا: برووو رینیییی
ریندو: ه..هاا... رینا تو حالت خوبه؟!
رینا: من عالیمممم
ران: مطمئنی؟!
ز زبون رینا
اه ساعت چنده....وایییییی ساعت نوهههه من چرا انقدر خوابیدممم
سریع رفتم از اتاق بیرون... هوف کسی خونه نیست رفتم دیدم در هم قفل نیست پس رفتم لباس پوشیدم

لباس رینا 👆
سریع گوشیم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون رفتم و از کنار رستوران رد شدم و ران ریندو و مایا رو دیدم....اونا واقعاً خانواده ی خوشبختی ان نمی خوام بهمش بزنم
بعد هم سوار تاکسی شدم و رفتم خونه کیوکو
کیوکو پرید بغلم
کیوکو: رینااا کجا بودییییی
رینا: همه چیز رو توضیح میدم
.
.
.
.
.
.
رینا: اینم کل قضیه
کیوکو: خوب پس پیدات می کنن
رینا: میدونم
بعد هم با کیوکو رفتیم تو تخت خواب و سعی کردم بخوابم ولی نشد رفتم توی اون یکی اتاق نشستم به گریه کردن....اخه چرا من مثل هق بقیه زندگی عادی ندارم هق منم داداشام رو میخواممممم ......
بعد آروم آروم خوابم برد
صبح با صدای کیوکو بیدار شدم
کیوکو: رینا رینا بیدار شووووو
رینا: هممم چی شده ( با حالت خواب آلود)
کیوکو: عضا بوتن اومدن اینجا ولی ران و ریندو نیستن
رینا: هاااا چییییی ..... باشه بیا بریم
دست کیوکو رو گرفتم رفتم توی پزیرایی دیدم سانزو کنار دیوار تکیه داده کوکو و کاکوچو هم روی مبل نشستن هانما هم کنار در وایستاده
سانزو: به به پس بیدار شدی زیبای خفته
رینا: شما اینجا چیکار می کنید
کوکو: هیچی اومدیم تو رو ببریم داداشات معموریت داشتن
رینا: چون اومدم خونه دوستم شب بخوابم اومدین؟! مگه بچه ام
سانزو: هه بلد نیستی خوب دروغ بگی زود باش بریم
منم هیچی نگفتم دنبال سانزو و اونا رفتم توی ماشین نشستم و به بیرون نگاه می کردم..... دیگه این کارو تمومش می کنم فقط یکم دیگه
بعد یک ربع رسیدیم..... ولی اینجا اون خونه نبود شرکت بوتن بوددد عررررررررر چرا اینجاااااااا
رفتیم داخل و سوار آسانسور شدیم و رفتیم تبقه آخر که میشه تبقه ۲۲ رفتیم داخل یک اتاق اونجا دفتر مرکزی شرکت بوتن بود
از روی صندلی یکی بلند شد به پشت سرم نگاه کردم عررر اینا کجا رفتن منو اینجا کاشتن
دیدم اون مرده مایکی عهههه خداوندا دارم میام پیشت༎ຶ‿༎ຶ
مایکی: بشین رینا
و بعد نشستم و با مایکی حرف زدیم
پرش زمانی به چهار ساعت بعد از زبون ریندو
بعد از این که کارمون تموم شد سریع رفتیم شرکت و رفتیم دفتر مایکی
ریندو: اه...اههه... هنوز نیومده بیرون
سانزو: نه هنوز
ران: هوففف
بعد پنج دقیقه رینا اومد بیرون
ران/ریندو: ریناااا تو کجا بودییییی
رینا: اوه اونی چان نی سان شما اینجا این(با لبخند)
واسا قیافش عوض شده داره می خنده چشماش مثل قبل می درخشه... مثل... مثل قبل شددهه
بعد یهو رینا پرید بغل من و ران بعد هم اومد رو کول من
رینا: برووو رینیییی
ریندو: ه..هاا... رینا تو حالت خوبه؟!
رینا: من عالیمممم
ران: مطمئنی؟!
۵.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.