صبح که بیدار شدم دیدم دستم داره خون میاد اه یادم رفته بود
صبح که بیدار شدم دیدم دستم داره خون میاد اه یادم رفته بود باند پیچی کنم پس رفتم دستم رو بستم با باند بعد هم رفتم سر یخچال و مرغ برداشتم که کاری درست کنم بعد هم برنج درست کردم اندازه ی زیاد درست کردم گفتم شاید ران و ریندو بیان بد برداشت نکنید من دلم برای اونا نمی سوزه فقط میخوام کتک نخورم همین
بعد یک ساعت در خونه باز شد اونا ران ریندو و...و مایا بودن؟! مایا اینجا چیکار می کنه ؟!
مایا: اوهایووو ریناا ساننن ببخشید مزاحم شدم
رینا: نه بابا مزاحم چیه بیا داخل
بعد هم همه نشستیم به خوردن بعد از این که غذا تموم شد مایا رفت ولی ران و ریندو موندن...... خوب شما دوتا هم می رفتید دیگه (╥﹏╥)
بعد ریندو رو مبل ولو شد ران هم رفت حموم بعد فکر کردم ریندو داره صدام می کنه دیدم داره توی خواب حرف می زنه و گریه می کنه تعجب کردم و اشکاش رو پاک کردم یهو دستم رو کشید و منو توی بغلش.... الان چی شد.. ریندو منو بغل کرد
ریندو: ولم نکن لطفاً تنهام نزار
رینا: ر.. ریندو اشتباه گرفتی من مایا نیستم
ریندو: مامان ولم نکن
شکه شدم آره یادم رفته بود ریندو پسر کوچولو مامان بود منو ران همیشه بچه ها بابامون بودیم از وقتی اونا مردن اونا هم عوض شدن یعنی میتونیم مثل قبلنا بشیم ؟!
منم روم رو کردم به ریندو اون رو بغلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم و آروم خوابم برد
.
نیم ساعت بعد از زبون ران
از حمومم اومدم بیرون اه چه حالی داد رفتم ببینم ریندو کجاست.....دیدم ریندو و رینا بغل هم خوابیدن...منم لباسام رو پوشیدم و رفتم بغلشون خوابیدم خیلی وقته این کارو نخوابیدیم
.
.
.
.
اه چشمام رو باز کردم دیدم ساعت سه عه ریندو رو بیدار کردم و آروم بلند شدیم که رینا بیدار نشه و بریم سر کار
رفتم لباسام رو پوشیدم و با ریندو رفتیم شرکت
بعد یک ساعت در خونه باز شد اونا ران ریندو و...و مایا بودن؟! مایا اینجا چیکار می کنه ؟!
مایا: اوهایووو ریناا ساننن ببخشید مزاحم شدم
رینا: نه بابا مزاحم چیه بیا داخل
بعد هم همه نشستیم به خوردن بعد از این که غذا تموم شد مایا رفت ولی ران و ریندو موندن...... خوب شما دوتا هم می رفتید دیگه (╥﹏╥)
بعد ریندو رو مبل ولو شد ران هم رفت حموم بعد فکر کردم ریندو داره صدام می کنه دیدم داره توی خواب حرف می زنه و گریه می کنه تعجب کردم و اشکاش رو پاک کردم یهو دستم رو کشید و منو توی بغلش.... الان چی شد.. ریندو منو بغل کرد
ریندو: ولم نکن لطفاً تنهام نزار
رینا: ر.. ریندو اشتباه گرفتی من مایا نیستم
ریندو: مامان ولم نکن
شکه شدم آره یادم رفته بود ریندو پسر کوچولو مامان بود منو ران همیشه بچه ها بابامون بودیم از وقتی اونا مردن اونا هم عوض شدن یعنی میتونیم مثل قبلنا بشیم ؟!
منم روم رو کردم به ریندو اون رو بغلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم و آروم خوابم برد
.
نیم ساعت بعد از زبون ران
از حمومم اومدم بیرون اه چه حالی داد رفتم ببینم ریندو کجاست.....دیدم ریندو و رینا بغل هم خوابیدن...منم لباسام رو پوشیدم و رفتم بغلشون خوابیدم خیلی وقته این کارو نخوابیدیم
.
.
.
.
اه چشمام رو باز کردم دیدم ساعت سه عه ریندو رو بیدار کردم و آروم بلند شدیم که رینا بیدار نشه و بریم سر کار
رفتم لباسام رو پوشیدم و با ریندو رفتیم شرکت
۴.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.