پارت
پارت ۲
رسیدین خونه مامانبزرگت
از ماشینش پیاده شدی و باهاش خداحافظی کردی
که دوتا چراغ ماشینشو روت گرفت خندید و رفت
داشتی از ذوق میمردی و رفتی خونه
جاهاتونو پهن کردید و خوابیدید
پرش زمان /۴ روز بعد
خب من لباس جدیدی که دیروز گرفتیمو میپوشم (داشتین میرفتین خونه ته ته )
ا.ت :مامان به نظرت خاله چی پخته ؟
م.م.ا:نمیدونم
ا.ت:آههه شیبال
(با خنده)
که یه دفعه کوک اومد و گفت نمیخواید برید
گفتی بابام برگشته با اون میریم
گفت من زودتر میرم اجازه بگیر بیا
گفتی باشه و باهاش رفتی
تو ماشین بهش زیر چشمی نگاه میکردی
که یه دفعه برگشت و گفت :چیزی میخوای بگی؟
گفتی نه داشتم فکر میکردم
رسیدین که ته ته اومد و گفت بریم
کوک گفت اون خودش راهو بلده
قبل تو این خونه رو دیده
(ته ته پسر خاله ای که خالش ازدواج دوم داشته و پسر خودش نیست )
هه خنده
ا.ت :بیاین بریم چه فرقی داره اخه
رفتین بالا
داشتین شام میخوردین که تو زودتر تموم کردی و رفتی بچه ی ۷ ماهه خالت رو نگه داری تا شامش تموم شه
نشستی و داشتی باهابازی پ
میکردی که ته اومد بهت گفت بده من نگهش دارم
گفتی خودم میتونم و رفت
بعد جمع کردن شام
وقت رفتن بود
به پایین رسیدی و یادت اومد کیفتو بر نداشتی
برگشتی خیلی سریع برداشتیش و اومدی سوار ماشین خودتون شدی
ته زد به شیشه و شیشه رو دادی پایین
ا.ت':بله
ته : دیگه چیزی جا نذاشتی ؟
گفتی نه و رفتین
پرش زمان/ ۴روز بعد
رسیدین خونه مامانبزرگت
از ماشینش پیاده شدی و باهاش خداحافظی کردی
که دوتا چراغ ماشینشو روت گرفت خندید و رفت
داشتی از ذوق میمردی و رفتی خونه
جاهاتونو پهن کردید و خوابیدید
پرش زمان /۴ روز بعد
خب من لباس جدیدی که دیروز گرفتیمو میپوشم (داشتین میرفتین خونه ته ته )
ا.ت :مامان به نظرت خاله چی پخته ؟
م.م.ا:نمیدونم
ا.ت:آههه شیبال
(با خنده)
که یه دفعه کوک اومد و گفت نمیخواید برید
گفتی بابام برگشته با اون میریم
گفت من زودتر میرم اجازه بگیر بیا
گفتی باشه و باهاش رفتی
تو ماشین بهش زیر چشمی نگاه میکردی
که یه دفعه برگشت و گفت :چیزی میخوای بگی؟
گفتی نه داشتم فکر میکردم
رسیدین که ته ته اومد و گفت بریم
کوک گفت اون خودش راهو بلده
قبل تو این خونه رو دیده
(ته ته پسر خاله ای که خالش ازدواج دوم داشته و پسر خودش نیست )
هه خنده
ا.ت :بیاین بریم چه فرقی داره اخه
رفتین بالا
داشتین شام میخوردین که تو زودتر تموم کردی و رفتی بچه ی ۷ ماهه خالت رو نگه داری تا شامش تموم شه
نشستی و داشتی باهابازی پ
میکردی که ته اومد بهت گفت بده من نگهش دارم
گفتی خودم میتونم و رفت
بعد جمع کردن شام
وقت رفتن بود
به پایین رسیدی و یادت اومد کیفتو بر نداشتی
برگشتی خیلی سریع برداشتیش و اومدی سوار ماشین خودتون شدی
ته زد به شیشه و شیشه رو دادی پایین
ا.ت':بله
ته : دیگه چیزی جا نذاشتی ؟
گفتی نه و رفتین
پرش زمان/ ۴روز بعد
- ۸۱۴
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط