رفته بودم دو سه خط شعر بخوانم که نشد

رفته بودم دو سه خط شعر بخوانم که نشد
 دیدنت رفت چنان روی روانم، که نشد

کاش آن روز تو را دیده نبودم،هرگز
خوب میشد غزل من بگمانم ، که نشد

پیش خود گفتم از او دست نباید بکشم
باید از چهره غباری بتکانم، که نشد

تا به خود آمدم و فرصت دیدار تو شد
هر چه کردم دلم از تو برهانم، که نشد

عاقبت دیدن تو شعر مرا داد به باد
 خواستم پیش تو محبوب بمانم، که نشد

#پیمان_شمس
دیدگاه ها (۵)

آهای فرسنگ‌ها دور از منبازگشت را تعبیری دوباره کنقشنگ کن غرب...

لذت شیرین خواب هر شبت مال خودت لطف کن بگذار من هرصبح بیدارت ...

حیف است خوابیدن وقتی زندگی ،بیرحمانه کوتاه است!اگر در جهانی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط