فیک امپراطور خشم ها پارت ۳
ا/ت ویو
بعد از اون روز امپراطور اصن به من سر نمیزد
و منو تو اتاقم حبس کرده بود
نتونستم تحمل کنم
تصمیم گرفتم فرار کنمو به جایی که قبلا با
فیلیکس باهم تو خونه درختیمون بازی میکردیم
برم اونجا بزرگ بود عین قصر تنهای تنهای تنها
شب بود سربازارو ناکار کردمو رفتم بیرون
و رسیدم اونجا بله فیلیکسو دیدم پریدم بغلش
_فیلیکس
& اوه ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
_ قضیه مفصله و بعدا میگم بهتره الان بریم تو
سرده
یه چن روزی با فیلیکس تمرین مبارزه میکردم
گاهی اوقات کتاب میخونم تصمیم گرفتم برم
کسایی رو پیدا کنم که واقعا میتونن مبارزه کننو
سهم دخترا و پسرا رو یکسان کنن !
فیلیکس از همجای کشور تونست ۲۰ تا دختر بیاره
حدود یه سال گذشته و حتی امپراطور خود خواه
فک میکنه من دزدیده شدم هع حتی دنبالم نیومد
_ خب برای فردا سوپرایز دارممممم برای اینکه
خوب همچو یاد گرفتین !
همه: ممنونیم قربان
شب با فیلیکس داشتیم برای سوپرایز محافظ
چرمی میدوختیم تا اینکه صدای کشیده شدن
پای اسب به گوشم رسید
_ برو یه نگا بنداز
& باش
شوگا ویو
بعد ا/ت واقعا سختم بود دوباره بلند شم قضاوت
منو به تمسخر گرفته بود اره من بهترینم رو از
از دست دادم نمیدونم کی اونو دزدیده اصن حالش خوبه؟
هرجا رو گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بود
زیر زمین
که یه نامه اومد
황제
우리는 매우 큰 궁전 같은 오두막을 보았습니다.
정말 신비롭고 그 안에 여왕이 갇혀 있는 것 같아요
우리는 그곳을 공격하고 있습니다
(امپراطور بزرگوار
ما کلبه ای مانند قصر خیلی بزرگ دیده ایم
خیلی مرموز است و به گمونم ملکه در آن زندانی
است به آنجا حمله میکنیم و ملکه را پس میگیریم)
& ح حمله کردن
_ چی ؟ سریع دخترارو صدا کن بدوو خودتم برو
مخفی گاه
_ شما چطور جرعت کردین به ما حمله کنین؟(عربده)
سرباز:ملکه ی ما رو پس بدین تا ما حمله نکنیم
_ ملکه؟(پوزخنده)
_ حمله کنین
سرباز: حمله
ا/ت ویو
حمله کردیم به دخترا گفتم برن مخفیگاه
که یهو ۳۰ نفری ریختن روم منو بردن قصر
خدمتکار: تو یه زن خودخواهی و گستاخی چطور جرعت
کردی آموزش حمله ببینی(بدون نگاه کردن به ا/ت)
یهو سرشو آورد پایین
خدمتکار:م ملکه؟
خدمتکار رف و امپراطور رو خبر کرد امپراطوری که
به ذوق داش به سمت اتاق بازجویی میرف اونجا
خالی بود بله فرار......
شرط:
۴ لایک ۲ کامنت
بعد از اون روز امپراطور اصن به من سر نمیزد
و منو تو اتاقم حبس کرده بود
نتونستم تحمل کنم
تصمیم گرفتم فرار کنمو به جایی که قبلا با
فیلیکس باهم تو خونه درختیمون بازی میکردیم
برم اونجا بزرگ بود عین قصر تنهای تنهای تنها
شب بود سربازارو ناکار کردمو رفتم بیرون
و رسیدم اونجا بله فیلیکسو دیدم پریدم بغلش
_فیلیکس
& اوه ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
_ قضیه مفصله و بعدا میگم بهتره الان بریم تو
سرده
یه چن روزی با فیلیکس تمرین مبارزه میکردم
گاهی اوقات کتاب میخونم تصمیم گرفتم برم
کسایی رو پیدا کنم که واقعا میتونن مبارزه کننو
سهم دخترا و پسرا رو یکسان کنن !
فیلیکس از همجای کشور تونست ۲۰ تا دختر بیاره
حدود یه سال گذشته و حتی امپراطور خود خواه
فک میکنه من دزدیده شدم هع حتی دنبالم نیومد
_ خب برای فردا سوپرایز دارممممم برای اینکه
خوب همچو یاد گرفتین !
همه: ممنونیم قربان
شب با فیلیکس داشتیم برای سوپرایز محافظ
چرمی میدوختیم تا اینکه صدای کشیده شدن
پای اسب به گوشم رسید
_ برو یه نگا بنداز
& باش
شوگا ویو
بعد ا/ت واقعا سختم بود دوباره بلند شم قضاوت
منو به تمسخر گرفته بود اره من بهترینم رو از
از دست دادم نمیدونم کی اونو دزدیده اصن حالش خوبه؟
هرجا رو گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بود
زیر زمین
که یه نامه اومد
황제
우리는 매우 큰 궁전 같은 오두막을 보았습니다.
정말 신비롭고 그 안에 여왕이 갇혀 있는 것 같아요
우리는 그곳을 공격하고 있습니다
(امپراطور بزرگوار
ما کلبه ای مانند قصر خیلی بزرگ دیده ایم
خیلی مرموز است و به گمونم ملکه در آن زندانی
است به آنجا حمله میکنیم و ملکه را پس میگیریم)
& ح حمله کردن
_ چی ؟ سریع دخترارو صدا کن بدوو خودتم برو
مخفی گاه
_ شما چطور جرعت کردین به ما حمله کنین؟(عربده)
سرباز:ملکه ی ما رو پس بدین تا ما حمله نکنیم
_ ملکه؟(پوزخنده)
_ حمله کنین
سرباز: حمله
ا/ت ویو
حمله کردیم به دخترا گفتم برن مخفیگاه
که یهو ۳۰ نفری ریختن روم منو بردن قصر
خدمتکار: تو یه زن خودخواهی و گستاخی چطور جرعت
کردی آموزش حمله ببینی(بدون نگاه کردن به ا/ت)
یهو سرشو آورد پایین
خدمتکار:م ملکه؟
خدمتکار رف و امپراطور رو خبر کرد امپراطوری که
به ذوق داش به سمت اتاق بازجویی میرف اونجا
خالی بود بله فرار......
شرط:
۴ لایک ۲ کامنت
۳.۴k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.