وقتی دشمناش گرفتنت و میخوان بکشنت
وقتی دشمناش گرفتنت و میخوان بکشنت
با حس آب یخ چشمامو باز کردم. تازه اثر بیهوشی دارد رفته بود.
×بهت خوش گذشته خانم خانما؟گرفته خوابیده برا من.
ا.ت:ت..تو کی هستی؟؟
×همونی که از شوهرت متنفره.
ا.ت:لینو؟؟با کوک چیکار داری.(داد)
×هه ببر زبونتو اون منو ۱۰ سال انداخت زندان.
×لابد حقت بوده!شوهر من الکی کسی و دستگیر نمیکنه.
تازه یاد یونا افتادم
ا.ت:واستا ببینم... ه..هانول دخترم کجاست.(داد)
×نگران نباش انقدر بی رحم نیستم ک دخترتو بکشم...بیارید دخترشو.
هانول:مامانیی.
ا.ت:بیا بقلم.
خواست بیاد سمتم که دستشو گرفتن.
×همینقدر دیدار بسه...دستوپای دخترشو ببندید.
ا.ت:عوضی بچمو ول کن.
هانول:مامان اینا چی کارمون دارن...
بابا کجاست.
ا.ت:نگران نباش بابا الان میاد نجاتمون میده.
لینو پوزخندی زد.
همون لحظه صدای آژیر تو محوطه پیچید.
کوک درحالی که با تفنگ لینو رو نشونه گرفته بود وارد میشد.
_تکون نخور وگرنه شلیک میکنم.
لینو اسلحه ای از جیب لباسش ییرون اورد.
هانول:بابا!
×نزدیک بشی دوتاتونو میکشم.
_چی از جونم میخوای.
×جونتو.
هانول:بابایییی(گریه).
×خفه شو بچهههههه(داد)
کوک تا لینو حواسش نبود دوید و تفنگی که سمت هانول بود و سمت خودش چرخوند.
صدای وحشتناکی اونجارو احاده کرد.
گوشای هانول رو گرفتم.
+ک...کوک...ع.عشقم.(با ترس و گریه).
با هر روزی شده دستامو باز کردم و تن لش لینو رو از روی کوک کنار زدم
•ادامه دارد•
#سناریو
#تک_پارتی
با حس آب یخ چشمامو باز کردم. تازه اثر بیهوشی دارد رفته بود.
×بهت خوش گذشته خانم خانما؟گرفته خوابیده برا من.
ا.ت:ت..تو کی هستی؟؟
×همونی که از شوهرت متنفره.
ا.ت:لینو؟؟با کوک چیکار داری.(داد)
×هه ببر زبونتو اون منو ۱۰ سال انداخت زندان.
×لابد حقت بوده!شوهر من الکی کسی و دستگیر نمیکنه.
تازه یاد یونا افتادم
ا.ت:واستا ببینم... ه..هانول دخترم کجاست.(داد)
×نگران نباش انقدر بی رحم نیستم ک دخترتو بکشم...بیارید دخترشو.
هانول:مامانیی.
ا.ت:بیا بقلم.
خواست بیاد سمتم که دستشو گرفتن.
×همینقدر دیدار بسه...دستوپای دخترشو ببندید.
ا.ت:عوضی بچمو ول کن.
هانول:مامان اینا چی کارمون دارن...
بابا کجاست.
ا.ت:نگران نباش بابا الان میاد نجاتمون میده.
لینو پوزخندی زد.
همون لحظه صدای آژیر تو محوطه پیچید.
کوک درحالی که با تفنگ لینو رو نشونه گرفته بود وارد میشد.
_تکون نخور وگرنه شلیک میکنم.
لینو اسلحه ای از جیب لباسش ییرون اورد.
هانول:بابا!
×نزدیک بشی دوتاتونو میکشم.
_چی از جونم میخوای.
×جونتو.
هانول:بابایییی(گریه).
×خفه شو بچهههههه(داد)
کوک تا لینو حواسش نبود دوید و تفنگی که سمت هانول بود و سمت خودش چرخوند.
صدای وحشتناکی اونجارو احاده کرد.
گوشای هانول رو گرفتم.
+ک...کوک...ع.عشقم.(با ترس و گریه).
با هر روزی شده دستامو باز کردم و تن لش لینو رو از روی کوک کنار زدم
•ادامه دارد•
#سناریو
#تک_پارتی
۱۰.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.