تو زلیخایی و من یوسف آشفته سرم



تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم!

تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی،
من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!...

قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!

دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ
دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم!

تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و
من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم!

دور تر می شوی و بی خبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!

آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم!

چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟
دیدگاه ها (۲)

بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو ...

در فکر توام فکر از این زیباتردر قلب منے قلب از این کاراترمن ...

.. بدجور هوس کرده دلم "ناز"برقصی!در خلوت بی پنجره ام"باز"برق...

.سلام بی جواب من به قلب بی گناه توچه حسرتی به جونمه برای اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط