mymistake
╭────༺ ♕ ༻────╮
⊊ #my_mistake ⊋
#part5
⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪ ゚。┈┈⋆
⊊ #اشتباه_من ⊋
#پارت۵
سونیک: عه ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
_ نه اشکال نداره دیگه عادت کردم...
از جاش بلند شد و منم از جام بلند شدم و کمکش وسایلشو جمع کردیم...
انگار اونم سال اولیه ولی خیلی ریزه میزس فکر کنم کوچیک تر باشه...
سونیک: میگم تو چند سالته؟!
_ من ۱۷ سالمه...
امی: چی این یعنی تو باید دبیرستانی باشی ولی اینجا چیکار میکنی؟!
_ داستانش مفصله....
سونیک: اسمت چیه؟!
_ اسمم مایلز ولی بیشتر تیلز صدام میکنند
سونیک: خب من الان چی صدات کنم...
تیلز: شما میتونید منو تیلز صدا کنید راستش خودم این اسمو بیشتر ترجیح میدم...
امی: تازه بیشترم بت میاد...
سونیک: منم سونیکم و ایشونم...
امی: امی هستم
باهم دست دادیم و رفتیم که سر یه میز بشینیم...
من کنار، تیلز وسط و امی هم کنار پنچره نشست...
کلاس شلوغ بودو همه طبق معمول داشتن دلقک بازی در میاوردن...چند تا دختر و پسرم دور هم جمع شده بودن و داشتن ویب میکشیدند...پسرع رو میشناختم یه مدت دنبالش میکردم...
تیلز که دید دارم نگاشون میکردم ازم پرسید
تیلز: میشناسی شون!!
سونیک: آره... اسمش اسکروج و اونم دوست دخترش فیوناست...هر دوشون دوتا آش*غال به تمام معنان!!
امی: اون دختره رو میشناسم...باش هم اتاقیم!!
تیلز: پس بهتره اصلا سمتشون نریم...
سونیک: قرارم نیست بریم...
هرسه با بی اهمیتی رومون رو برگردوندیم
من آهنگ مورد علاقه مو گوش میدادم...امی هم تو گوشی داشت با روژ چت میکرد و تیلزم سرش تو کتابش بود که در باز شد و یه مرد میان سال وارد کلاس شد و با عربدش همون از جا پریدیم...
تمام کلاس آروم شد و حتی یه نفرم کر*م نمیریخت...
استاد وسایلش رو گذاشت رو میز و خودش رو معرفی کرد و خلاصه کلاس شروع شد...
من که مثل همیشه هیچی از درس حالیم نمیشد برا همین فقط سرمو تکون میدادم و حرفاشو تایید میکردم :)
تیلز هربار جواب سوالات رو میداد و مدام دستش بالا بود...خدایی تو چجوری اینا رو میفهمی من خیلی به عقلم فشار بیارم نهایت درسو پیدا کنم...
کلاس خیلی طولانی شده بود و دیگه مخم نمیکشید...بعد از یک ساعت خدا رحم کرد پنج دقیقه استراحت بمون داد...
تیلز از جاش بلند شد و کتابشو برداشت
تیلز: من میرم یه چندتا سوال ازش بپرسم برمیگردم...
سونیک: میگم تو همچی رو نوشتی میشه بعد برام بفرستی اینارو من هیچی ننوشتم...
امی: منم همین طور میشه برا منم بفرستی...
تیلز: باشه حتما
سونیک: مرسی رفیق...
تیلز رفت سمت استاد و منم سرمو گذاشتم رو میز که دیدم بچه ها باز دارم شلوغ میکنن...
امی: اینا چقد زود ورژن عوض میکنن...
پوفی کشیدم که صدای پیامک گوشیم بلند شد..
گوشیم رو در آوردم و صحفه واتساپ رو باز کردم...روژ بود...
(سلام خوشتیپ...امشب پارتی داریم توهم میای...به امی هم بگو اگه کسی دیگهای هم هست اونم بیار...باشه عسلم...امشب خودتو حسابی خوشگل کن بای بای ؛)
سونیک: هی امی انگار روژ و ناکلز برا امشب پارتی دارن منم دعوت کردن...
امی: آره برا من پیام داده...تو چی کار میکنی میری یا نه؟!
سونیک: نمیدونم...مامانم اگه بفهمه احتمالا زیاد خوشش نیاد...
امی: مامان منم همینطور...
خواستم به روژ پیام بدم بگم نمیتونم بیام ولی ته دل میخواستم برم...نمیدونستم چی کار کنم و خودمو امی تو فکر بودیم که تیلز اومد و با دیدن قیافه های تو هم ما پرسید..
تیلز: چیشده چرا کشتی هاتون غرق شده
سونیک: میگم تیلز اگه بگم امشب پارتی باشه تو میری یا نه...
تیلز: نه راستش نه زیاد اهل پارتی و اینا نیستم...
امی: روژ بمون پیام داده گفته امشب میخواد پارتی بگیره منو سونیک داشتیم فکر میکردیم برین یا نه....
تیلز: خب به نظر من برای شروع میتونه تنوع خوبی باشه...
امی: خب من که تصمیم رو گرفتم...میرم
سونیک: فعلا باید فکر کنم...باید یه زنگ به مامانم بزنم...
زنگ خورد و رفتین بیرون تو حیاط داشتیم قدم میزدیم و تصمیم گرفتیم بریم بیرون ناهار بخوریم...
رفتیم بیرون و یکم گشتیم تا یه رستوران خوب پیدا کردیم...
سونیک: تو چی سفارش میدی تیلز...
تیلز: من فعلا گرسنه نیستم برا همین فقط یه ساندویچ...
امی: منم یه کیک توت فرنگی با یکم بستنی کنارش
سونیک: منم چیلی داگ...
سفارشارو دادیم و بیرون رو نیمکتا نشستیم و ناهار خوردیم و یکم تو شهر گشتیم...
امی: ساعت چنده؟!
سونیک: یه رب چهار...
امی: بهتره دیگه برگردیم و برای مهمونی امشب آماده بشیم
سونیک: من هنوز تصمیم نگرفتم...
تیلز: منم باید برگردم و واسه امتحان فردا بخونم...
⊊ #my_mistake ⊋
#part5
⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪ ゚。┈┈⋆
⊊ #اشتباه_من ⊋
#پارت۵
سونیک: عه ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
_ نه اشکال نداره دیگه عادت کردم...
از جاش بلند شد و منم از جام بلند شدم و کمکش وسایلشو جمع کردیم...
انگار اونم سال اولیه ولی خیلی ریزه میزس فکر کنم کوچیک تر باشه...
سونیک: میگم تو چند سالته؟!
_ من ۱۷ سالمه...
امی: چی این یعنی تو باید دبیرستانی باشی ولی اینجا چیکار میکنی؟!
_ داستانش مفصله....
سونیک: اسمت چیه؟!
_ اسمم مایلز ولی بیشتر تیلز صدام میکنند
سونیک: خب من الان چی صدات کنم...
تیلز: شما میتونید منو تیلز صدا کنید راستش خودم این اسمو بیشتر ترجیح میدم...
امی: تازه بیشترم بت میاد...
سونیک: منم سونیکم و ایشونم...
امی: امی هستم
باهم دست دادیم و رفتیم که سر یه میز بشینیم...
من کنار، تیلز وسط و امی هم کنار پنچره نشست...
کلاس شلوغ بودو همه طبق معمول داشتن دلقک بازی در میاوردن...چند تا دختر و پسرم دور هم جمع شده بودن و داشتن ویب میکشیدند...پسرع رو میشناختم یه مدت دنبالش میکردم...
تیلز که دید دارم نگاشون میکردم ازم پرسید
تیلز: میشناسی شون!!
سونیک: آره... اسمش اسکروج و اونم دوست دخترش فیوناست...هر دوشون دوتا آش*غال به تمام معنان!!
امی: اون دختره رو میشناسم...باش هم اتاقیم!!
تیلز: پس بهتره اصلا سمتشون نریم...
سونیک: قرارم نیست بریم...
هرسه با بی اهمیتی رومون رو برگردوندیم
من آهنگ مورد علاقه مو گوش میدادم...امی هم تو گوشی داشت با روژ چت میکرد و تیلزم سرش تو کتابش بود که در باز شد و یه مرد میان سال وارد کلاس شد و با عربدش همون از جا پریدیم...
تمام کلاس آروم شد و حتی یه نفرم کر*م نمیریخت...
استاد وسایلش رو گذاشت رو میز و خودش رو معرفی کرد و خلاصه کلاس شروع شد...
من که مثل همیشه هیچی از درس حالیم نمیشد برا همین فقط سرمو تکون میدادم و حرفاشو تایید میکردم :)
تیلز هربار جواب سوالات رو میداد و مدام دستش بالا بود...خدایی تو چجوری اینا رو میفهمی من خیلی به عقلم فشار بیارم نهایت درسو پیدا کنم...
کلاس خیلی طولانی شده بود و دیگه مخم نمیکشید...بعد از یک ساعت خدا رحم کرد پنج دقیقه استراحت بمون داد...
تیلز از جاش بلند شد و کتابشو برداشت
تیلز: من میرم یه چندتا سوال ازش بپرسم برمیگردم...
سونیک: میگم تو همچی رو نوشتی میشه بعد برام بفرستی اینارو من هیچی ننوشتم...
امی: منم همین طور میشه برا منم بفرستی...
تیلز: باشه حتما
سونیک: مرسی رفیق...
تیلز رفت سمت استاد و منم سرمو گذاشتم رو میز که دیدم بچه ها باز دارم شلوغ میکنن...
امی: اینا چقد زود ورژن عوض میکنن...
پوفی کشیدم که صدای پیامک گوشیم بلند شد..
گوشیم رو در آوردم و صحفه واتساپ رو باز کردم...روژ بود...
(سلام خوشتیپ...امشب پارتی داریم توهم میای...به امی هم بگو اگه کسی دیگهای هم هست اونم بیار...باشه عسلم...امشب خودتو حسابی خوشگل کن بای بای ؛)
سونیک: هی امی انگار روژ و ناکلز برا امشب پارتی دارن منم دعوت کردن...
امی: آره برا من پیام داده...تو چی کار میکنی میری یا نه؟!
سونیک: نمیدونم...مامانم اگه بفهمه احتمالا زیاد خوشش نیاد...
امی: مامان منم همینطور...
خواستم به روژ پیام بدم بگم نمیتونم بیام ولی ته دل میخواستم برم...نمیدونستم چی کار کنم و خودمو امی تو فکر بودیم که تیلز اومد و با دیدن قیافه های تو هم ما پرسید..
تیلز: چیشده چرا کشتی هاتون غرق شده
سونیک: میگم تیلز اگه بگم امشب پارتی باشه تو میری یا نه...
تیلز: نه راستش نه زیاد اهل پارتی و اینا نیستم...
امی: روژ بمون پیام داده گفته امشب میخواد پارتی بگیره منو سونیک داشتیم فکر میکردیم برین یا نه....
تیلز: خب به نظر من برای شروع میتونه تنوع خوبی باشه...
امی: خب من که تصمیم رو گرفتم...میرم
سونیک: فعلا باید فکر کنم...باید یه زنگ به مامانم بزنم...
زنگ خورد و رفتین بیرون تو حیاط داشتیم قدم میزدیم و تصمیم گرفتیم بریم بیرون ناهار بخوریم...
رفتیم بیرون و یکم گشتیم تا یه رستوران خوب پیدا کردیم...
سونیک: تو چی سفارش میدی تیلز...
تیلز: من فعلا گرسنه نیستم برا همین فقط یه ساندویچ...
امی: منم یه کیک توت فرنگی با یکم بستنی کنارش
سونیک: منم چیلی داگ...
سفارشارو دادیم و بیرون رو نیمکتا نشستیم و ناهار خوردیم و یکم تو شهر گشتیم...
امی: ساعت چنده؟!
سونیک: یه رب چهار...
امی: بهتره دیگه برگردیم و برای مهمونی امشب آماده بشیم
سونیک: من هنوز تصمیم نگرفتم...
تیلز: منم باید برگردم و واسه امتحان فردا بخونم...
- ۴.۶k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط