ودیگر جوان نمیشوم

ودیگر جوان نمیشوم
نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو

چه نامرادی تلخی
و دریغا 
چه تلخ تلخ فرو میریزم
با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش
و مگر فراموش میشود

#محمدرضا_عبدالملکیان
دیدگاه ها (۱)

‌ساز هم ،با نفس گرم تو آوازی داشت بی تو دیگر سر ساز و دل آوا...

-در خموشی های من فریادهاست؛آنکه دریابدچه میگویم،کجاست..؟#فری...

‌برآنم گر تٖو بازآیی که در پایت کنم جانی و زیـن کمتر نشاید ک...

‌جانا غمِ تو زِ هر چه گویی بتر است رنجِ دل و تاب تن و سوزِ...

و دیگر جوان نمیشومنه به وعده ی عشق ونه به وعده ی چشمان تو !و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط