رمان دل بی قرار من 🫀🙃پارات 12
دیانا:من اول از راه مدرسه که داشتم میرفتم خونه ارسلان دیدتم عاشقم شد اومد خاستگاریم نامزد کردیم و ازدواج کردیم بعد از چند روز من حامله شدم ارسلانم نخواست بیاد که شر نشه
معلم:خوشبخت شی خوشگلم شرینی بده بچه ها از دیانا جون خوب مراقبت کنین
اتوسا:وایئییی شیریتی بده اخخخخ
نیکا:اوففففف خدااا
دیانا:مرسی چشم
یکی از بچه ها بلند شد و گفت
مهدیه:منم کاری دارم این پسری که با تو ازدواج کرده با منم بوده رل بودیم ولی بازم دلم شکست
دیانا:منم قرورم شکست بازم میگم به من ربطی نداره
مهدیه خشکش زد
نیکا:همینههههه افریننننن دیانا جوننن دختره چش سفید باریکلااا
ژاتیس:ایول خوب ....سوخت
دیانا اومد نشست بعد از درس رفتیم خونه
نیکا:یعنی دلم خنک شد افرین
ژاتیس:من که از تو دلم بیشتر خنک شد حرص داشتم ازشااا
نیکا:الان امیر رو بگم بیاد دنبالم برم خونهههه
زاتیس:منم بزنگم
دیانا:باشین ارسلان میبرتتون امیر و امیر ارسلان گفت بیان اینجا
نیکا:خبریه؟؟
دیانا:نه میخواییم یک شب پیش هم باشیم باید خبری باشه
نیکا:نه همینجوری گفتم
دیانا،اوکی بیایین یک چیز باهم بپزیم پانیذ خواهر ارسی هم میاد
نیکا:وایییی
دیانا:کوفت خونه تو نیست که خونه منه
ژاتیس:اقااااا
دیانا:هااا
ژاتیس:تفلد ارسلان رو یادت رفت
دیانا:نه کیک گرفتم همه چیز گرفتم اینجا فقط تزین کنیم و برقا رو خواموش کنیم توفلایز سوپرایز به لحنه بچگونه توفلایز
نیکا:حلقه گرفتی
دیانا:اله چلول
نیکا:اقا قشنگ بگو نمیفهمم
دیانا:اره چطور
نیکا:اهاااا اهاااا اینجور خوبه
خونه رو جفت و جور کردیم و رسید به توفلایز
ارسلان :خوب اره من بعدن بهت زنگ میزنم بای
ارسلان:بچه ها کجایین چرا برقا خواموشه برقا رو روشن کردم سوپرایز شدم
دیانا:تفلدت مبارک اقایی من🥺🥺
ارسلان دیانا رو بغل مرد و لبشو بوسید
ژاتیس:نیکا الان امیر بود سریعا بهش میگفتی یاد بگیر نه😂😂😂😂
نیکا:دقیقا خوبه میدونی خوبه😂😂
ادامه دارد....
چقدر طولانیییییییی بووووو بای من رفتم پست بزاروم😂😂
معلم:خوشبخت شی خوشگلم شرینی بده بچه ها از دیانا جون خوب مراقبت کنین
اتوسا:وایئییی شیریتی بده اخخخخ
نیکا:اوففففف خدااا
دیانا:مرسی چشم
یکی از بچه ها بلند شد و گفت
مهدیه:منم کاری دارم این پسری که با تو ازدواج کرده با منم بوده رل بودیم ولی بازم دلم شکست
دیانا:منم قرورم شکست بازم میگم به من ربطی نداره
مهدیه خشکش زد
نیکا:همینههههه افریننننن دیانا جوننن دختره چش سفید باریکلااا
ژاتیس:ایول خوب ....سوخت
دیانا اومد نشست بعد از درس رفتیم خونه
نیکا:یعنی دلم خنک شد افرین
ژاتیس:من که از تو دلم بیشتر خنک شد حرص داشتم ازشااا
نیکا:الان امیر رو بگم بیاد دنبالم برم خونهههه
زاتیس:منم بزنگم
دیانا:باشین ارسلان میبرتتون امیر و امیر ارسلان گفت بیان اینجا
نیکا:خبریه؟؟
دیانا:نه میخواییم یک شب پیش هم باشیم باید خبری باشه
نیکا:نه همینجوری گفتم
دیانا،اوکی بیایین یک چیز باهم بپزیم پانیذ خواهر ارسی هم میاد
نیکا:وایییی
دیانا:کوفت خونه تو نیست که خونه منه
ژاتیس:اقااااا
دیانا:هااا
ژاتیس:تفلد ارسلان رو یادت رفت
دیانا:نه کیک گرفتم همه چیز گرفتم اینجا فقط تزین کنیم و برقا رو خواموش کنیم توفلایز سوپرایز به لحنه بچگونه توفلایز
نیکا:حلقه گرفتی
دیانا:اله چلول
نیکا:اقا قشنگ بگو نمیفهمم
دیانا:اره چطور
نیکا:اهاااا اهاااا اینجور خوبه
خونه رو جفت و جور کردیم و رسید به توفلایز
ارسلان :خوب اره من بعدن بهت زنگ میزنم بای
ارسلان:بچه ها کجایین چرا برقا خواموشه برقا رو روشن کردم سوپرایز شدم
دیانا:تفلدت مبارک اقایی من🥺🥺
ارسلان دیانا رو بغل مرد و لبشو بوسید
ژاتیس:نیکا الان امیر بود سریعا بهش میگفتی یاد بگیر نه😂😂😂😂
نیکا:دقیقا خوبه میدونی خوبه😂😂
ادامه دارد....
چقدر طولانیییییییی بووووو بای من رفتم پست بزاروم😂😂
۱۱.۸k
۰۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.