زندگی نامه شهدا
#زندگی_نامه_شهدا
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
🌱✨سینه زنی ها را هماهنگ می کرد، بین بچه ها شور به وجود می آورد، وقتی می دید روحیه بچه ها ضعیف شده یا از نظر روحی خسته شدند سریع بساط والیبال را پهن می کرد و با شوخی هایش حال جمع را عوض می کرد. موقع ناهار بود، سریع بلند می شد و در پخش کردن غذا کمک می کرد، در شستن بشقاب ها و جمع کردن سفره کمک می کرد. چایی را می آورد و لیوان هایش را می برد، بقیه را فعال می کرد و اوضاع را سر و سامان می داد. یک بچه هیئتی که توی شمالغرب با آب فوق العاده سرد باید نیمه شب بلند می شد و وضو می گرفت. ساختار مهدی یک ساختار هیئتی بود.🌱
یک بچه هیئتی حرفه ای👌
📕 صفحه ۸۷ کتاب
✍️به نقل از دوست شهید:
🌸🍃سوره مبارکه واقعه را حفظ کرده بود که حتی اگر دسترسی به قرآن نداشت هر شب بتواند این سوره را بخواند. در دوره تکاوری شب ها که
می شد، تقریبا هفتاد نفر توی آسایشگاه بودیم که به صورت حلقه ای می نشستیم و سوره واقعه را هم خوانی می کردیم. به آیه ✨"حور العین"✨که می رسیدیم مهدی صدایش را بلند می کرد و بلند تر از آن جمع، با لبخندی این آیه را می خواند.🍃
📕 صفحه ۹۰ کتاب
به نقل از دوست باشگاهی شهید:
من و مهدی دفاع شخصی کار می کردیم و هم باشگاهی بودیم. یک روز شخصی تعدادی کتابچه کوچک زیارت عاشورا که ابتدایش فضائل زیارت عاشورا را نوشته بودند، جلد گرفته بود و به همراه تعدادی پلاک به باشگاه آورد و بهمان داد. گفت هر کسی این کتابچه را می گیرد باید تا آخر عمر زیارت عاشورا بخواند. چند تا از بچه ها گفتند تا آخر عمر خیلی زیاد است و ما نمی توانیم بخوانیم اما من و مهدی و چند تا ار بچه های دیگر گرفتیم. چند سال بعد مهدی را دیدم، ازش پرسیدم که هنوز زیارت عاشورا را می خوانی؟ گفت: ( آره هنوز می خوانم. ) صفحه ۹۰ کتاب
✍️به نقل از پدر و دوست شهید:
💫🍃آرزوها همان هایی است که در سر می پروانیم و برایش تلاش
می کنیم. همان هایی که علت هر قدمی هستند و دست آدمی را رو
می کنند. از آرزوهاش که برام می گفت، رنگ و بوی آقا را خیلی خب استشمام می کردم. می گفت می خوام آقا را از نزدیک ببینم و مقابل آقا رژه بروم. صحبت هایش را خیلی وقت ها با نکته ای از بیانات حضرت آقا شروع می کرد. و زمانی که احساس می کرد دغدغه ها از رهبری فاصله گرفته است، با حرف هایش سعی داشت دوباره حال و هوا ها را به آن جهت بچرخاند.آهنگ پیشواز موبایلش را معمولا صوتی حماسی از اقا می گذاشت و اگر هم کسی بر خلاف ولایت حرف می زد یا شبهه ای مطرح می کرد، تا پاسخش را نمی داد و قانع اش نمی کرد، دست بردار نبود.💫🍃
📕صفحه 91 کتاب
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
🌱✨سینه زنی ها را هماهنگ می کرد، بین بچه ها شور به وجود می آورد، وقتی می دید روحیه بچه ها ضعیف شده یا از نظر روحی خسته شدند سریع بساط والیبال را پهن می کرد و با شوخی هایش حال جمع را عوض می کرد. موقع ناهار بود، سریع بلند می شد و در پخش کردن غذا کمک می کرد، در شستن بشقاب ها و جمع کردن سفره کمک می کرد. چایی را می آورد و لیوان هایش را می برد، بقیه را فعال می کرد و اوضاع را سر و سامان می داد. یک بچه هیئتی که توی شمالغرب با آب فوق العاده سرد باید نیمه شب بلند می شد و وضو می گرفت. ساختار مهدی یک ساختار هیئتی بود.🌱
یک بچه هیئتی حرفه ای👌
📕 صفحه ۸۷ کتاب
✍️به نقل از دوست شهید:
🌸🍃سوره مبارکه واقعه را حفظ کرده بود که حتی اگر دسترسی به قرآن نداشت هر شب بتواند این سوره را بخواند. در دوره تکاوری شب ها که
می شد، تقریبا هفتاد نفر توی آسایشگاه بودیم که به صورت حلقه ای می نشستیم و سوره واقعه را هم خوانی می کردیم. به آیه ✨"حور العین"✨که می رسیدیم مهدی صدایش را بلند می کرد و بلند تر از آن جمع، با لبخندی این آیه را می خواند.🍃
📕 صفحه ۹۰ کتاب
به نقل از دوست باشگاهی شهید:
من و مهدی دفاع شخصی کار می کردیم و هم باشگاهی بودیم. یک روز شخصی تعدادی کتابچه کوچک زیارت عاشورا که ابتدایش فضائل زیارت عاشورا را نوشته بودند، جلد گرفته بود و به همراه تعدادی پلاک به باشگاه آورد و بهمان داد. گفت هر کسی این کتابچه را می گیرد باید تا آخر عمر زیارت عاشورا بخواند. چند تا از بچه ها گفتند تا آخر عمر خیلی زیاد است و ما نمی توانیم بخوانیم اما من و مهدی و چند تا ار بچه های دیگر گرفتیم. چند سال بعد مهدی را دیدم، ازش پرسیدم که هنوز زیارت عاشورا را می خوانی؟ گفت: ( آره هنوز می خوانم. ) صفحه ۹۰ کتاب
✍️به نقل از پدر و دوست شهید:
💫🍃آرزوها همان هایی است که در سر می پروانیم و برایش تلاش
می کنیم. همان هایی که علت هر قدمی هستند و دست آدمی را رو
می کنند. از آرزوهاش که برام می گفت، رنگ و بوی آقا را خیلی خب استشمام می کردم. می گفت می خوام آقا را از نزدیک ببینم و مقابل آقا رژه بروم. صحبت هایش را خیلی وقت ها با نکته ای از بیانات حضرت آقا شروع می کرد. و زمانی که احساس می کرد دغدغه ها از رهبری فاصله گرفته است، با حرف هایش سعی داشت دوباره حال و هوا ها را به آن جهت بچرخاند.آهنگ پیشواز موبایلش را معمولا صوتی حماسی از اقا می گذاشت و اگر هم کسی بر خلاف ولایت حرف می زد یا شبهه ای مطرح می کرد، تا پاسخش را نمی داد و قانع اش نمی کرد، دست بردار نبود.💫🍃
📕صفحه 91 کتاب
۳.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.