خاطرات فرمانده
خاطرات فرمانده
میخواستند تسبیحش را بگیرند؛ نداد و گفت: کسی در میدان نبرد تفنگش را به دیگری نمیدهد.
بعد از خداحافظی، یک نفر از طرف حاجقاسم برای همه انگشتر آورد.
میخواستند تسبیحش را بگیرند؛ نداد و گفت: کسی در میدان نبرد تفنگش را به دیگری نمیدهد.
بعد از خداحافظی، یک نفر از طرف حاجقاسم برای همه انگشتر آورد.
- ۳.۵k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط