ناگهان در کوچه دیدم

ناگهان در کٖــوچه دیـدم...

بی وفای خــویش را ...

باز گم کردم ز شادی...

دست و پای خویش را...

گفته بــودم بعد ازیــن ...

باید فــرامــوشــش کنم...

دیدمش وز یاد بردم ...

گفته های خویش را..
دیدگاه ها (۶)

رخ نما ای شعله ی شبهای منرخ نما ای گرمی این جان و تنبی تو من...

و سرانجام کسی خواهد آمدو با مهربانی هایشبه تو نشان خواهد داد...

زندگی یک پاداش است نه یک مکافات .فرصتی ست کوتاه تا :ببالی ...

❤️‍🩹👋ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را باز گم کردم ز شادی...

گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم دیدمش وز یاد بردم گفته...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط