آتشی بود و فسرد

آتشی بود و فسرد
رشته ای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادوئی اندوه شکست

آمدم تا بتو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی
لیک دیدم که تو به چهره امیدم
خنده مرگی

وه چه شیرینست
بر سر گور تو ای عشق نیازآلود
پای کوبیدن
وه چه شیرینست
از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور
چشم پوشیدن

وه چه شیرینست
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در بروی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
بخدا سایه ابر و لب کشت اینجاست

تو همان به که نیندیشی
بمن و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم

#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۲)

ای بی‌تــو حـرام زندگانی کردنخود بی‌تو کدام زندگانی کردنهر ع...

‌از عشقنمی نویسمفقط از تو می نویسمو عشقخود از کلامم زاده می ...

قصـــهٔ درد دل و غصـــهٔ شب‌های درازصورتی نیست که جائی بتوان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط