🌷 | مدتی از شهادتش گذشته بود
🌷 | مدتی از #شهادتش گذشته بود
یکی از بچه های اداره اومد دم #خونمون
به دستم چند تا #استکان_چایی و یه دستگاه تلفن داد و گفت اینها امانتی های #شهید_صباغ_زاده ست
نگاه متعجبم رو که #دید گفت : والله چی بگم ... این ها رو آورده بود هروقت براش تو اداره مهمون می اومد از استکان شخصی اش برای مهمون هاش چایی می آورد
تماس های شخصیش هم با تلفن خودش انجام می داد و سر ماه که می شد همه ی هزینه مکالمه اش رو پرداخت می کرد
ما که تو دو دوتا چهارتای ساده ی خودمون موندیم، عجیب انسان عجیبی بود این #علی آقا‼ ️ |🌷
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
📝 به روایتی از نزدیکان شهید :
💠 زمستان بود ️و سوز سرما تا مغز استخون نفوذ می کرد،
رفتم خونشون بهش سر بزنم،
وارد خونه که شدم دیدم علی و دخترش لباس گرم پوشیدند، یه پتو هم انداختند رو سرشون🤗
_علی آقا چه خبرته؟!
_خیلی سردمونه ...
_مومن خدا، بخاری رو گذاشتند برای این روزا دیگه،
کم خساست به خرج بده، خودت هیچی دلت به حال این بچه ی زبون بسته بسوزه
_سید جان از شما چه پنهون نفتمون تموم شده!
_نفت شما تموم شده؟!
شما که خودت مسئول پخش کوپن نفتی، نفت نداری؟!
خب اینکه کاری نداره، نمی گم از سهمیه ی مردم استفاده کن نه!
حداقل الان یه دونه از اون کوپن ها استفاده کن، بعدا جاش می ذاری دیگه،اینقدر به خودت سختی نده!!
صورتش سرخ شد
گفت سید جان نخوا از من چیزی رو که چراغ قرمزه خداست‼ ️
اون کوپن ها امانته دست من، من حق استفاده بیش از سهمیه ی خودم رو ندارم، امان از حق الناس،من یکی اهلش نیستم ....
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
📚 برگرفته از کتاب : مزد اخلاص
#خاکیان_خدایی
یکی از بچه های اداره اومد دم #خونمون
به دستم چند تا #استکان_چایی و یه دستگاه تلفن داد و گفت اینها امانتی های #شهید_صباغ_زاده ست
نگاه متعجبم رو که #دید گفت : والله چی بگم ... این ها رو آورده بود هروقت براش تو اداره مهمون می اومد از استکان شخصی اش برای مهمون هاش چایی می آورد
تماس های شخصیش هم با تلفن خودش انجام می داد و سر ماه که می شد همه ی هزینه مکالمه اش رو پرداخت می کرد
ما که تو دو دوتا چهارتای ساده ی خودمون موندیم، عجیب انسان عجیبی بود این #علی آقا‼ ️ |🌷
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
📝 به روایتی از نزدیکان شهید :
💠 زمستان بود ️و سوز سرما تا مغز استخون نفوذ می کرد،
رفتم خونشون بهش سر بزنم،
وارد خونه که شدم دیدم علی و دخترش لباس گرم پوشیدند، یه پتو هم انداختند رو سرشون🤗
_علی آقا چه خبرته؟!
_خیلی سردمونه ...
_مومن خدا، بخاری رو گذاشتند برای این روزا دیگه،
کم خساست به خرج بده، خودت هیچی دلت به حال این بچه ی زبون بسته بسوزه
_سید جان از شما چه پنهون نفتمون تموم شده!
_نفت شما تموم شده؟!
شما که خودت مسئول پخش کوپن نفتی، نفت نداری؟!
خب اینکه کاری نداره، نمی گم از سهمیه ی مردم استفاده کن نه!
حداقل الان یه دونه از اون کوپن ها استفاده کن، بعدا جاش می ذاری دیگه،اینقدر به خودت سختی نده!!
صورتش سرخ شد
گفت سید جان نخوا از من چیزی رو که چراغ قرمزه خداست‼ ️
اون کوپن ها امانته دست من، من حق استفاده بیش از سهمیه ی خودم رو ندارم، امان از حق الناس،من یکی اهلش نیستم ....
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
📚 برگرفته از کتاب : مزد اخلاص
#خاکیان_خدایی
۱.۷k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.