پشت نقابی باشکوه

(پشت نقابی باشکوه)
(Behind a Glorious Mask)
Part: 10
سون‌هی: فکر نکنم حتی جرعتشم داشته باشی.
:عه جدی؟ ببینم یون هیون‌سو کیه؟
سون‌هی: در مورد اون چطور فهمیدی؟
که خم شد و یه زانوشو روی زمین گذاشت
(کمی بلند و عصبی): منم فکر نکنم لازم باشه بهت جواب پس بدم، همونطور که اسمتو میدونم افرادی که باهاشون در ارتباطی رو هم میدونم ببینم اون کیه؟ دوست پسرت؟ برادرت؟
سون‌هی: برادر بزرگترم.
:که اینطور‌.
.
.
.
(واحد پایین)
یوشیکا: ببینم واقعا مغزت تاب برداشته.
آران: هِی ولش کن.
یوشیکا: آخه واقعا دیوونه‌ست.
:هیونگ
یوشیکا: بسه، دیگه شورشو درآوردی تو واقعا روانی‌ای هیون.
: صد دفعه گفتم منو با اون اسم صدا نکنید.
یوشیکا(کمی عصبی): چرا؟ میخوای آدرین صدات کنم؟ همون آشغال اجیر شده‌ای که فقط باید گند کاریای اون عوضی هارو لاپوشونی کنه؟!
: من مجبورم، اگه واقعا چیزی که حدس زدم درست باشه
یوشیکا: تو فقط شک کردی، هنوز مطمئن که نیستی اینقدر باعث آزار یکی دیگه نشو اصلا چرا خودت اینکارو نمیکنی؟
: دارم به اندازه کافی پیش میرم نه زیاد نه کم، بلاخره شاید تونستم
آران: بس کنید.
یوشیکا(کمی بلندتر): اگه تو هم مثل هیونگ اشتباه کنی چی؟
آران: دیگه داری زیاده‌روی میکنی...
: راجب اون درست صحبت کن‌.
یوشیکا: دارم حقیقت رو میگم.
اما به محض اینکه سوها در رو باز کرد و
اومد داخل حرفاشونو قطع کردن...
سوها: چیزی شده؟
آدرین بلافاصله بدون حرفی، رفت سمت سمت در، از کنار سوها رد شد و رفت طبقه بالا.
(زیرلبی): آشغال اجیر شده؟ مثل هیونگ اشتباه کنم؟ ببینم با خودش چی فکر کرده؟!
سوها: هیونگ کجا میری؟
یوشیکا: فقط جرعت داره برگرده پایین.
سوها: خب چی شده؟
آران: ولش کن بابا، باز یه بحث دیگه‌ست.
یوشیکا: باز یه بحث دیگه؟ ببینم به نظرت این فقط مثل بقیه، یه بحث معمولی دیگه‌ست؟! اون دیگه واقعا داره شورشو در میاره.
سوها(کلافه و کمی عصبی): بس کنید دیگه هر دفعه میام عین موش و گربه به هم میپرین، ببینم پس کو اون رفقای صمیمی اون دوران؟
یوشیکا(بلند و کمی عصبی): سوها، اون مال زمانی بود که هیونگ هنوز زند...
اما یوشیکا درجا حرفشو قطع کرد
بعد چند لحظه مکث در عین کلافگی، اونم رفت بیرون
سوها(کمی غمگین و کلافه): نمیتونید یه بارم که شده نگید؟ یادآوری نکنید؟ اینقدر سخته که به زبون نیارین؟
سوها هم بلافاصله رفت تو اتاقش
این وسط آران حسابی کلافه شده بود نمیدونست چیکار کنه، در حالی که اطرافیانش عین موش و گربه به هم میپرن و فقط چیزایی که دیگه باید فراموش کنن رو یادآوری میکنن...

یهویی در باز شد و سون‌هی از جاش بلند شد و کسی که اومد داخل اون بود
سون‌هی: چرا برگشتی؟
(با یه لحن کلافه): نگران نباش با تو کاری ندارم بعدم این واحد منه.
ولی این بین
سون‌هی، باز شروع کرد به لجبازی
سون‌هی: منم کار و زندگی دارم، بیکار نیستم که منو ورداری بیاری اینجا.
: نیازی ندارم که ازت اجازه بگیرم چون خودم صلاح دونستم.
سون‌هی: خب؟
: خب چی؟
سون‌هی: واقعا که عقل نداری.
سون‌هی داشت میرفت سمت در که همون لحظه
یهویی آران و سوها وارد شدن
هردو از دیدن سون‌هی متعجب بودن
اما سون‌هی اول، شناختشون
آدرین قبل اینکه حرفی بزنه لیوان نوشیدنی رو کامل سر کشید
: فکر کردی میزارم بری؟ آره ولی زمانی که قبول کنی تا ...
بین حرفش داشت سرشو برمیگردوند که متوجه آران و سوها شد و درجا حرفشو قطع کرد
سون‌هی(دستپاچه): باشه باشه قبوله انجانش میدم.
و بلافاصله از کنار آران و سوها رد شد و رفت بیرون.
: نمیشه یه بارم که شده مزاحمم نشین؟
آران: اون کی بود؟ اصلا واسه چی اینجا بود؟
: به شماها مربوطه دختری که تو خونه منه کیه و واسه چی هست اصلا؟
سوها: از تو توقع نداشتم.
: چی؟ چی میگی؟ نکنه فکر کردی منم...؟(کلافه)آخر دیوونه‌‌ام میکنین.
دیدگاه ها (۰)

" Sunghoon: Make Some F*ck!ng Noise...!"EN-#سونگهون#پارک_سون...

(پشت نقابی باشکوه) (Behind a Glorious Mask)Part: ۱۱بعدش سریع...

☆"امروز ۲۵ام اکتبر ۲۰۲۵ سالگرد تولد لینو (لی مینهو) عضو اسکی...

({Demons Covered by ENHYPEN})

فیک💌🎀 پارت ۱ویو میونگ : خب بهتره به خودت بیای و این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط