پشت نقابی باشکوه

(پشت نقابی باشکوه)
(Behind a Glorious Mask)
Part: ۱۱
بعدش سریع رفت بیرون و جلوشو گرفت
: صبر کن واقعا قبول کردی دیگه؟
سون‌هی: چاره‌ یا انتخاب دیگه‌ای هم دارم؟
: عا آره خب نداری، پس حالا که قبول کردی دیگه با من کار میکنی نگران اونا هم نباش تا من هستم نمیتونن کاری کن.
همین لحظه بود که چهره‌ی متفاوت تری از آدرین رو دید، که اون واقعا اون طوری که فکر میکرد هم خشن نبود.
بلافاصله گوشیش زنگ‌ خورد و در لحظه سو ته‌یو هم اومد
سون‌هی به تماس جواب داد و آدرین داشت با سو حرف میزد اما حواسش به سون‌هی هم بود
کسی که زنگ زده بود کسی نبود جز هیون‌سو برادرش و آدرین هم فهمید که کی بود
بعد قطع کردن تماس، آدرین هم سریع حرفشو با سو تموم کرد و
: کی میشه ماهم این برادرتو ببینم؟
سون‌هی: اگه میخوای ببینیش، باهام بیا.
بعد، سون‌هی به ماشین اشاره کرد و رفت کنار ماشین ایستاد و تکیه کرد
این بین آدرین به سو گفت که بگه تا یوشیکا، آران و سوها بیان پایین
وقتی اونا هم اومدن، یوشیکا سردتر رفتار میکرد
(با تمسخر): ببین کی داره اینجوری رفتار میکنه درحالی که خودش شروع کرده.
یوشیکا بدون توجه رفت سمت ماشین خودش
(آروم): مثلا حالا قهری؟
سوها: خواهشا بس کنید، دیگه خستم کردین.
آران: فکر کنم بریم بهتره باشه.
(با تمسخر و حرص):خوبه حالا قراره برن ماموریت.
سوها و آران با یه ماشین و سو و یوشیکا هم با یه ماشین راه افتادن
آدرین رفت سمت سون‌هی
: سوار شو بریم.
سون‌هی: ملاقات برادر من؟
: دقیقا.
راه افتادن و بین راه هیچ بینشون رد و بدل نشد تا اینکه
آدرین سر صحبت رو باز کرد.
: چند سال ازت بزرگتره؟
سون‌هی: پنج شیش سالی ازم بزرگتره.
: پس همسن منه.
سون‌هی: مگه تو چند سالته؟
: سواد نداری حساب کنی؟ من ۲۶ سالمه.
سون‌هی: شیش سال ازم بزرگتری.
: تقریبا‌... بیینم نرسیدیم؟
سون‌هی: تقریبا، کم مونده.
.
.
.
بعد کمی زمان رسیدن و پیاده شدن
(ویو آدرین:
وقتی پیاده شدیم
بقیه رفتن و فقط من و سون‌هی، یوشیکا هیونگ و مدیر سو اینجا بودیم
و سون‌هی سریع رفت جلوتر که منم
متوجه‌ی یکی شدم که جلوتر از ما ایستاده بود اما پشتش به ما بود
و سون‌هی دقیقا سمت اون رفت
پس فهمیدم که اون برادرشه
یه لحظه داشت برمیگشت به سمت ما که برام یه پیام اومد و گوشیمو در آوردم تا چکش کنم
ولی این لحظه انگار سو متوجه چیزی شد
و
سو: قربان...
یوشیکا: هیون اونجا
: چی؟
سرمو بالا آوردم که دیدم یوشیکا و سو کلا شوکه شدن
اما وقتی منم نگاه کردم متوجه چیزی شدم که باورش غیرممکن بود...
: اون، سونگ‌هیون... نیست؟
و بعد با سون‌هی اومدن سمت ما
هیون‌سو: کنجکاو بودم ببینمتون، من یون هیون‌سو ام.
و دستشو به سمتم به منظور دست دادن گرفت
بعد یه لحظه تازه به خودم اومدم و بهش دست دادم
: فکر کنم سون‌هی راجبم گفت، آدر... لی یون‌هو هستم. متوجه شدم که همسنیم.
دیدگاه ها (۰)

☆"امروز ۱۵ام نوامبر ۲۰۲۵ سالگرد تولد شیم جه‌یون(جِیک) از انه...

(هدف خاصی که اونا در ۲۰۲۴ برای ۲۰۲۵ میخواستن و بهش رسیدن...♡...

" Sunghoon: Make Some F*ck!ng Noise...!"EN-#سونگهون#پارک_سون...

(پشت نقابی باشکوه) (Behind a Glorious Mask)Part: 10سون‌هی: ف...

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط