...................... چرا من خدا ؟ .....................
...................... چرا من خدا ؟ ...................... یکی سیب داد و یکی سیب خورد ..
چرا پس یکی دیگر آسیب خورد ...
نه شیطان نه آدم نه حوا نه سیب ..
نبودند اصلا عجیب و غریب ..
یکی برترین عابد شهر بود ..
جهان قطره ای بود و او نهر بود ..
کنار ملائک قدمگاه داشت ..
مقامی به اندازه ی شاه داشت ..
اگر سجده بر غیر یارش نکرد ..
خیانت به عشق نگارش نکرد ..
نشد لحظه ای گر به غیر از تو خم ..
من اصلا نکردم تو را سجده هم ..
برای فقط یک گناه این همه ؟
مجازات یک اشتباه این همه ؟..
و آدم که نوزاد یک روزه بود ..
فقط در تمنای یک کوزه بود ..
که در آن شرابی بر آرد ز سیب ..
همان سیب زیبای مردم فریب ..
در این قصه مفتون یک پیر شد ..
زمین خورد و کلا زمینگیر شد ..
و حوا که گلبرگ یک یاس بود ..
تنابنده ی عشق و احساس بود ..
دلش را به آدم فقط داده بود ..
از اول هم این دخترک ساده بود ..
دلش را گرفتند و آتش زدند ..
به خونابه های سیاوش زدند ..
و سیبی که اصلا نشد آشکار ..
کجا خفته بود و چرا شد به کار ..
چرا سیب سرخ و چرا زرد نه ؟..
چرا عجز شیطان و یک مرد نه ؟..
خدایا سوالی است در سینه ام ..
بگو تا که بردارم آئینه ام ..
نیا یم اگر خام شیطان شدند ..
سریعا هم از آن پشیمان شدند ..
اگر جدم از مکر شیطان شکست ..
اگر زد به آن سیب خوشمزه دست ..
خداوند بخشنده ی هر گناه..
چرا پس نبخشیدی آن اشتباه ؟..
اگر جده ی من هم عاشق نبود ..
به جنت سرای تو لایق نبود ..
چرا پس مرا حدّ شرعی زدند ..
چرا حدّ اصلی به فرعی زدند ..
چرا لایق خاکم و آهِ سرد ..
چرا باید آلوده باشم به درد ..
چرا من به خاکستر افتاده ام ؟..
چرا من بهشتت زکف داده ام ؟..
چرا پادشاهی ندادی مرا ؟..
گدایی پس از پادشاهی چرا ؟..
ز آدم بگو وارث چیستم ؟..
به غم هستم و در طرب نیستم ؟..
مگر من چه کردم که در چشم یار ..
بنی آدمی هستم از آن دیار ..
فقط کیفرش را به من داده ای ؟..
و یک دوزخ گرم و آماده ای ..
بسوزانم ای آتش پیشگاه ..
ولیکن رهایم نکن در گناه ..
تو تنها در باز این دخمه ای ..
ببین ساز من می زند زخمه ای ..
دل ای دل دل ای دل دل ای دل دلا ..
لالا لا لالا یی عزیزم لالا ..
کسی را ندارم لالایی لالا ..
دل بی قرارم لالایی لالا ..
چرا پس یکی دیگر آسیب خورد ...
نه شیطان نه آدم نه حوا نه سیب ..
نبودند اصلا عجیب و غریب ..
یکی برترین عابد شهر بود ..
جهان قطره ای بود و او نهر بود ..
کنار ملائک قدمگاه داشت ..
مقامی به اندازه ی شاه داشت ..
اگر سجده بر غیر یارش نکرد ..
خیانت به عشق نگارش نکرد ..
نشد لحظه ای گر به غیر از تو خم ..
من اصلا نکردم تو را سجده هم ..
برای فقط یک گناه این همه ؟
مجازات یک اشتباه این همه ؟..
و آدم که نوزاد یک روزه بود ..
فقط در تمنای یک کوزه بود ..
که در آن شرابی بر آرد ز سیب ..
همان سیب زیبای مردم فریب ..
در این قصه مفتون یک پیر شد ..
زمین خورد و کلا زمینگیر شد ..
و حوا که گلبرگ یک یاس بود ..
تنابنده ی عشق و احساس بود ..
دلش را به آدم فقط داده بود ..
از اول هم این دخترک ساده بود ..
دلش را گرفتند و آتش زدند ..
به خونابه های سیاوش زدند ..
و سیبی که اصلا نشد آشکار ..
کجا خفته بود و چرا شد به کار ..
چرا سیب سرخ و چرا زرد نه ؟..
چرا عجز شیطان و یک مرد نه ؟..
خدایا سوالی است در سینه ام ..
بگو تا که بردارم آئینه ام ..
نیا یم اگر خام شیطان شدند ..
سریعا هم از آن پشیمان شدند ..
اگر جدم از مکر شیطان شکست ..
اگر زد به آن سیب خوشمزه دست ..
خداوند بخشنده ی هر گناه..
چرا پس نبخشیدی آن اشتباه ؟..
اگر جده ی من هم عاشق نبود ..
به جنت سرای تو لایق نبود ..
چرا پس مرا حدّ شرعی زدند ..
چرا حدّ اصلی به فرعی زدند ..
چرا لایق خاکم و آهِ سرد ..
چرا باید آلوده باشم به درد ..
چرا من به خاکستر افتاده ام ؟..
چرا من بهشتت زکف داده ام ؟..
چرا پادشاهی ندادی مرا ؟..
گدایی پس از پادشاهی چرا ؟..
ز آدم بگو وارث چیستم ؟..
به غم هستم و در طرب نیستم ؟..
مگر من چه کردم که در چشم یار ..
بنی آدمی هستم از آن دیار ..
فقط کیفرش را به من داده ای ؟..
و یک دوزخ گرم و آماده ای ..
بسوزانم ای آتش پیشگاه ..
ولیکن رهایم نکن در گناه ..
تو تنها در باز این دخمه ای ..
ببین ساز من می زند زخمه ای ..
دل ای دل دل ای دل دل ای دل دلا ..
لالا لا لالا یی عزیزم لالا ..
کسی را ندارم لالایی لالا ..
دل بی قرارم لالایی لالا ..
۱.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.