شما حواستون نبود!
شما حواستون نبود!
گوشیش که زنگ خورد، من دیدم دستاش میلرزه، پلکِ چشماش تند تند میزنه، عرقِ سرد رو پیشونیش نشسته ، دکمه ی سبز و که فشار داد، با گلوی خشک گفت " جانم؟ "
بعد آروم لبخند زد و تا اخر مکالمه ش این لبخند رو لباش بود وبعد که حرفش تموم شد دکمه ی قرمز و فشار داد.
شما حواستون نبود!
اما من فهمیدم عشق، تاریخ انقضا نداره، لااقل واسه اونایی که اهلی شدن، اونایی که میدونن وقتی عشق در مراجعه باشه سختیِ این زندگی رو میشه آسون تر تحمل کرد، میشه وا نداد و میشه موند تا باور کنی قهرمان شدن فقط قصه نیست.
نگاش کردم، خندید، خندیدم!
دیگه تو چشماش خستگی نبود، انگار بعد از یه مسافرت خوش آب و هوا دوباره برگشته بود سرِ کار ...
گوشیش که زنگ خورد، من دیدم دستاش میلرزه، پلکِ چشماش تند تند میزنه، عرقِ سرد رو پیشونیش نشسته ، دکمه ی سبز و که فشار داد، با گلوی خشک گفت " جانم؟ "
بعد آروم لبخند زد و تا اخر مکالمه ش این لبخند رو لباش بود وبعد که حرفش تموم شد دکمه ی قرمز و فشار داد.
شما حواستون نبود!
اما من فهمیدم عشق، تاریخ انقضا نداره، لااقل واسه اونایی که اهلی شدن، اونایی که میدونن وقتی عشق در مراجعه باشه سختیِ این زندگی رو میشه آسون تر تحمل کرد، میشه وا نداد و میشه موند تا باور کنی قهرمان شدن فقط قصه نیست.
نگاش کردم، خندید، خندیدم!
دیگه تو چشماش خستگی نبود، انگار بعد از یه مسافرت خوش آب و هوا دوباره برگشته بود سرِ کار ...
۸۹۶
۱۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.