خیلی وقت ها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر میکنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.
چه امتحان سخت و بی انصافانهای بود.
امتحانی که در آن، نادانستههای کودکی بیدفاع، مورد قضاوت بیرحمانه دانستههای معلم قرار میگرفت.
امتحانی که در آن با غلطهایم قضاوت میشدم نه با درستهایم.
اگر دهها صفحه هم درست مینوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها میگذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط میکشید که درست هایم رنگ میباخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی میکرد غلطهایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشتهها و تواناییهایم نیست بلکه نداشتهها و ضعفهایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را میآموزم اما ...
بعدها وقتی به خواهر کوچکترم دیکته میگفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته میگفتم و آنقدر ادامه میدادم تا دور غلطهای خواهرم خط بکشم.
نمیدانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران میگذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط میکشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمیدانی، که نمیتوانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من میآموخت.
این روزها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم.
این روزها خیلی سعی میکنم که وقتی به دیگران میاندیشم خوبیهایشان را ورق ورق مرور کنم.
کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
#ناشناس
چه امتحان سخت و بی انصافانهای بود.
امتحانی که در آن، نادانستههای کودکی بیدفاع، مورد قضاوت بیرحمانه دانستههای معلم قرار میگرفت.
امتحانی که در آن با غلطهایم قضاوت میشدم نه با درستهایم.
اگر دهها صفحه هم درست مینوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها میگذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط میکشید که درست هایم رنگ میباخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی میکرد غلطهایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشتهها و تواناییهایم نیست بلکه نداشتهها و ضعفهایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را میآموزم اما ...
بعدها وقتی به خواهر کوچکترم دیکته میگفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته میگفتم و آنقدر ادامه میدادم تا دور غلطهای خواهرم خط بکشم.
نمیدانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران میگذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط میکشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمیدانی، که نمیتوانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من میآموخت.
این روزها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم.
این روزها خیلی سعی میکنم که وقتی به دیگران میاندیشم خوبیهایشان را ورق ورق مرور کنم.
کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
#ناشناس
۷۸۷
۱۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.