ماشاالله صفاری
ماشاءالله صفاری
شهید "ماشاءالله صفاری"، متخلص به "بندی سیرجانی"، شاعر ایرانی، زادهی بیستم دی ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در شهرستان سیرجان بود.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
پیام ملت ما شد به قدرت ها قیام ما
بود ضمون این مصرع ز گفتار امام ما
پیام این است ای مستکبرین دورانتان طی شد
سر آمد نیز دوران سقوط و انهدام ما
برو ای جغد استعمار بر بامی دگر بنشین
که دیگر بس خطر ناک است بهر جغد بام ما
که ما جانباز اسلامیم و سربازیم رهبر
را شده در دفتر عشاق قرآن، ثبت، نام ما
چه پروا هست ما را در ره اسلام جان دادن
که ما را جمله با عشق شهادت زاده مام ما
شهادت آرزوی ماست گر باور نمیداری
بیا بنگر به وقت جبهه رفتن ازدحام ما
سراسر خاک این سنگر آزادگان باشد
نگهبانیم نهضت را درین سنگر تمام ما
خیال محو ما و مکتب ما را مکن هرگز
که تا پیدایش مهدی است پا بر جا نظام ما
به یاد رهروان چارده تن گوهر هستی
بر آن پاکان همیشه باد صفاری سلام ما
بشنو ای خواننده از «بندی» کلام آخرین
باید این تک بیت را همواره از بر داشتن
ای اسیران جهان رمز رهایی وحدت است
بهتر از آن، همچو روح الله رهبر داشتن.
(۲)
برادری که ز مهر وطن غزل خواندی
گمان مبر دل من از غم وطن خالی است
به ظاهر این غزلت بود هم چو باغ بهار
ولی برای چه از بلبل چمن خالی است؟
ز جنگ گفتی و نامی نبردی از شهدا
ز چیست باغ تو از سرو و سمن خالی است؟
خوش آن غزل که دل عاشقان کند بندی
وگرنه زلف درازی است کز شکن خالی است
خلاف گفتهی رهبر اگر غزل باشد
چو گلشنی است که از عطر نسترن خالی است
بیا به باغ سخن بین هزار دستاناند
که باغ ما همه از زاغ و از زغن خالی است
اگر چه شاعر بسیار شد فدایی دین
که جایشان چو ”نصیری” در نجمن خالی است
پر است جبههی اسلام از فداکاران
چه غم اگر ز تو خالی است یا ز من خالی است
اگر من و تو نداریم همت “فرهاد”
مگو که کوه محبت ز کوهکن خالی است
جواب آن غزلت گفته این غزل “بندی”
تو دانی ای که ز نام تو این سخن خالی است.
(۳)
بندی بیا به عالم رندان سفر کنیم
خود را از این جهان به جهانی دگر کنیم
ما هم شوییم رند خرابات و می پرست
اندوه نفس را ز سر خود به در کنیم
در بزم زاهدان خبر از نور عشق نیست
در پای پیر میکده این عمر سر کنیم
جامی ز دست پیر بگیریم خواجهوار
عکس جهان دوست در آن جلوهگر کنیم
واعظ اگر به مذهب ما طعنه میزند
ما ترک همنشینی آن بیخبر کنیم
"پیوند" را به ساحت میخانه بنگریم
در عالم "خیال" شبی را "سحر" کنیم
"بندی" حیات را نفسی اعتبار نیست
فکری به حال خویش بیا زودتر کنیم.
(۴)
گل گشته خجل ز عطر خوشبوی شهید
هرجا که نظر کنی بود روی شهید
گر باز کنی تو چشم جان میبینی
در پشت سر حسین(ع) اردوی شهید.
گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
شهید "ماشاءالله صفاری"، متخلص به "بندی سیرجانی"، شاعر ایرانی، زادهی بیستم دی ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در شهرستان سیرجان بود.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
پیام ملت ما شد به قدرت ها قیام ما
بود ضمون این مصرع ز گفتار امام ما
پیام این است ای مستکبرین دورانتان طی شد
سر آمد نیز دوران سقوط و انهدام ما
برو ای جغد استعمار بر بامی دگر بنشین
که دیگر بس خطر ناک است بهر جغد بام ما
که ما جانباز اسلامیم و سربازیم رهبر
را شده در دفتر عشاق قرآن، ثبت، نام ما
چه پروا هست ما را در ره اسلام جان دادن
که ما را جمله با عشق شهادت زاده مام ما
شهادت آرزوی ماست گر باور نمیداری
بیا بنگر به وقت جبهه رفتن ازدحام ما
سراسر خاک این سنگر آزادگان باشد
نگهبانیم نهضت را درین سنگر تمام ما
خیال محو ما و مکتب ما را مکن هرگز
که تا پیدایش مهدی است پا بر جا نظام ما
به یاد رهروان چارده تن گوهر هستی
بر آن پاکان همیشه باد صفاری سلام ما
بشنو ای خواننده از «بندی» کلام آخرین
باید این تک بیت را همواره از بر داشتن
ای اسیران جهان رمز رهایی وحدت است
بهتر از آن، همچو روح الله رهبر داشتن.
(۲)
برادری که ز مهر وطن غزل خواندی
گمان مبر دل من از غم وطن خالی است
به ظاهر این غزلت بود هم چو باغ بهار
ولی برای چه از بلبل چمن خالی است؟
ز جنگ گفتی و نامی نبردی از شهدا
ز چیست باغ تو از سرو و سمن خالی است؟
خوش آن غزل که دل عاشقان کند بندی
وگرنه زلف درازی است کز شکن خالی است
خلاف گفتهی رهبر اگر غزل باشد
چو گلشنی است که از عطر نسترن خالی است
بیا به باغ سخن بین هزار دستاناند
که باغ ما همه از زاغ و از زغن خالی است
اگر چه شاعر بسیار شد فدایی دین
که جایشان چو ”نصیری” در نجمن خالی است
پر است جبههی اسلام از فداکاران
چه غم اگر ز تو خالی است یا ز من خالی است
اگر من و تو نداریم همت “فرهاد”
مگو که کوه محبت ز کوهکن خالی است
جواب آن غزلت گفته این غزل “بندی”
تو دانی ای که ز نام تو این سخن خالی است.
(۳)
بندی بیا به عالم رندان سفر کنیم
خود را از این جهان به جهانی دگر کنیم
ما هم شوییم رند خرابات و می پرست
اندوه نفس را ز سر خود به در کنیم
در بزم زاهدان خبر از نور عشق نیست
در پای پیر میکده این عمر سر کنیم
جامی ز دست پیر بگیریم خواجهوار
عکس جهان دوست در آن جلوهگر کنیم
واعظ اگر به مذهب ما طعنه میزند
ما ترک همنشینی آن بیخبر کنیم
"پیوند" را به ساحت میخانه بنگریم
در عالم "خیال" شبی را "سحر" کنیم
"بندی" حیات را نفسی اعتبار نیست
فکری به حال خویش بیا زودتر کنیم.
(۴)
گل گشته خجل ز عطر خوشبوی شهید
هرجا که نظر کنی بود روی شهید
گر باز کنی تو چشم جان میبینی
در پشت سر حسین(ع) اردوی شهید.
گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
- ۲.۲k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط