اسکویید گیمعلی پارت
اسکویید گیمعلی 👍🏻 ( پارت ۳۱ )
تانوس : متوجه شدین رفقا 😏
نامگیو : بله !
مین سو : آره !
سه می : بله !
بقیه : آره !
و همه رفتن ...
املی پا شد میخواست بره....
تانوس دست املی رو گرفت !
تانوس : کجا ؟ هااا ؟
املی : چیزه ... من .... خب ....آ.....برم ...
تانوس صورتش رو به املی نزدیک کرد !
تانوس : نمیتونی بری ! همینجا پیشم بمون ...
املی : آمم ! چـ... چی ؟
نامگیو : آره ! حق با اونه ...
از دور : داداشییییییییی !
نامگیو : دوباره !
هیونگ می : داداشی ! الان پول کافی داریم 😁 میتونیم با هم پول بدهی یات رو....
نامگیو : ساکت شو ! میشه تنهامون بزاری !
هیونگ می اعصابش خورد شد و داد زد : خودت خفه شو ! من سعی میکردم کمکت کنم 😥
نامگیو : نیازی به کمک تو ندارم 😠
املی : بسه !
هیونگ می چرخید و با عصبانیت دور شد !
نامگیو : ..... ( سانسور )
هیونگ می بایساد!
هیونگ می : چـ... چی گفتی !
نامگیو : هیچی 😐
و هیونگ می نامگیو رو هل داد !
تانوس : اوه 😶 شاید نباید دخالت کنیم 😵💫
و نامگیو چون خیلی عصبانی بود با شیشه ای که دستش بود .... خواهرش رو زد 🥲
املی : هیونگ می !!!!!!! ( با جیغ )
نامگیو شیشه رو پرت کرد و رو زمین نشست ...
املی : چـ ... چیکار کردی 💔😭 اون دوستم بود
نامگیو به املی نزدیک شد : نگران نباش اگه دختر خوبی باشی اینجوری نمیشه 😏
املی داشت گریه میکرد و تانوس هم اونو گرفته بود ...
املی : ولم کنید 🥺
و سریع دوید و رفت رو تختش !
ادامه دارد 👍🏻
تانوس : متوجه شدین رفقا 😏
نامگیو : بله !
مین سو : آره !
سه می : بله !
بقیه : آره !
و همه رفتن ...
املی پا شد میخواست بره....
تانوس دست املی رو گرفت !
تانوس : کجا ؟ هااا ؟
املی : چیزه ... من .... خب ....آ.....برم ...
تانوس صورتش رو به املی نزدیک کرد !
تانوس : نمیتونی بری ! همینجا پیشم بمون ...
املی : آمم ! چـ... چی ؟
نامگیو : آره ! حق با اونه ...
از دور : داداشییییییییی !
نامگیو : دوباره !
هیونگ می : داداشی ! الان پول کافی داریم 😁 میتونیم با هم پول بدهی یات رو....
نامگیو : ساکت شو ! میشه تنهامون بزاری !
هیونگ می اعصابش خورد شد و داد زد : خودت خفه شو ! من سعی میکردم کمکت کنم 😥
نامگیو : نیازی به کمک تو ندارم 😠
املی : بسه !
هیونگ می چرخید و با عصبانیت دور شد !
نامگیو : ..... ( سانسور )
هیونگ می بایساد!
هیونگ می : چـ... چی گفتی !
نامگیو : هیچی 😐
و هیونگ می نامگیو رو هل داد !
تانوس : اوه 😶 شاید نباید دخالت کنیم 😵💫
و نامگیو چون خیلی عصبانی بود با شیشه ای که دستش بود .... خواهرش رو زد 🥲
املی : هیونگ می !!!!!!! ( با جیغ )
نامگیو شیشه رو پرت کرد و رو زمین نشست ...
املی : چـ ... چیکار کردی 💔😭 اون دوستم بود
نامگیو به املی نزدیک شد : نگران نباش اگه دختر خوبی باشی اینجوری نمیشه 😏
املی داشت گریه میکرد و تانوس هم اونو گرفته بود ...
املی : ولم کنید 🥺
و سریع دوید و رفت رو تختش !
ادامه دارد 👍🏻
- ۳.۵k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط