شکلات تلخ پارت ۲۲
شکلات تلخ پارت ۲۲
ا.ت:الو جونگ کوک
کوک:الو ا.ت کاری داری
ا.ت:کوک میشه امروز بیای پیشم
کوک:ا.ت تو که میدونی کار دارم
ا.ت:خواهش میکنم بیا پیشم
کوک:ای بابا باشه میام .
تا خواستم یه چیزی بگم قطع کرد. دلم پر شد اشکام میخواست سرازیر شه ولی به خودم این اجازرو ندادم رفتم سمت اشپزخونه میخواستم شام درست کنم با کلی خوراکی خوشمزه اول غذا رو درست کردم بعدم کیک و بعدم ژله الاناست که کوک بیاد رفتم تو اتاق یه پیرهن سفید را یه شلوار لی پوشیم رو کاناپه نشستم و منتظر موندم بعد تقریبا دوساعت صدای در اومد سریع رفتم باز کردم درو پریدم بغلش ولی مثل همیشه اون بغلم نکرد . ازش جدا شدم
ا.ت:کوک چیزی شده .
کوک:نه مگه باید چیزی بشه .فقد یکم خستم . بعد گفتن این حرف رفتم اشپزخونه یه لیوان اب خورد با عصبانیت رفتم جلوش .
ا.ت:کوک تو چرا اینطوری شدی چرا اینقدر سرد شدی چرا مثل قبل نیستی هااااا .
کوک:صداتو نبر بالا که چی اصلا دوس دارم فرق کنم مشکلی میتونی بری . اشکام سرازیر شده باورم نمی شده اون اصلا اینطوری نبود .
کوک:چرا گریه میکنی مگه زدنت که اینطوری اشک میریزی ؟.
ا.ت :اره زدن اونم با حرفاشون کوک تو اون کوکی من میشناسم نیستی چرا یدفعه اینطور سرد شدی باهام ها ازم خسته شدی اره ؟
کوک:اگه بگم اره میری ؟
ا.ت :چی ؟
کوک:گفتم اگه بگم اره میری گم و گور میشیییییی؟
ا.ت :تووووووو واقعاااا میخواااای برممممم .
کوک:اره میخوام بری دیگه نمیخوامت ازت سیر شدم فکر کردی تا اخر عمر باتو میمونم من صدتای مثل تورو اینطوری ول کردمو رفتم خیلی شانس اوردی الان بهت میگم خودت برو .
ا.ت:عوضی .... عوضی اشغاااااال . خیلی عوضی هستی ......ازت متنفرم .... حالم ازت بهم میخوره .
کوک:فکر کردی من ازت خوشم میاد نه وقتی میبینمت میخوام بالا بیارم پس گورتو گم کن و برو .
ا.ت:باشه من میرم ولی اینو مطمئن باش هیچ وقت نمی بخشمت . بعدم با قدم های لرزون همینطور که اشک میریختم زدم بیرون از خونه .
کوک
بعد رفتنش نتوستم جلوی اشکامو بگیرم و مثل بچه های دوساله گریه میکردم . از خودم متنفر شده بودم اخه چطور تونستم همچین دروغ های مزخرفی رو بهش بگم .من از ته ته قلبم دوسش دارم حاضرم جونمو بهش بدم ولی وقتی کار اموز بشم دیگه نمیتونم ببینمش نمیدونستم چیکار کنم اگه برای همیشه فراموشم کنه چی روی میز کلی غذا دسر بود من چیکار کردم خدایااااااا همه غذا هارو ریختم روزمین لنتی .
ا.ت
رفته بودم رو کوهی که همیشه باهام میومدیم اینجا داشتم گریه میکردم صدام خیلی بلند بود چطور تونست اون حرفارو بهم بزنه فکر کردم واقعا عاشقمه . بعد ۶ ساعت که هوا دیگه تاریک شده بود میخواستم پاشم برم ولی جونی واسم نمونده بود قطره های بارون رو روی دستم حس کردم با باریدن بارون بازم گریم گرفت
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
ا.ت:الو جونگ کوک
کوک:الو ا.ت کاری داری
ا.ت:کوک میشه امروز بیای پیشم
کوک:ا.ت تو که میدونی کار دارم
ا.ت:خواهش میکنم بیا پیشم
کوک:ای بابا باشه میام .
تا خواستم یه چیزی بگم قطع کرد. دلم پر شد اشکام میخواست سرازیر شه ولی به خودم این اجازرو ندادم رفتم سمت اشپزخونه میخواستم شام درست کنم با کلی خوراکی خوشمزه اول غذا رو درست کردم بعدم کیک و بعدم ژله الاناست که کوک بیاد رفتم تو اتاق یه پیرهن سفید را یه شلوار لی پوشیم رو کاناپه نشستم و منتظر موندم بعد تقریبا دوساعت صدای در اومد سریع رفتم باز کردم درو پریدم بغلش ولی مثل همیشه اون بغلم نکرد . ازش جدا شدم
ا.ت:کوک چیزی شده .
کوک:نه مگه باید چیزی بشه .فقد یکم خستم . بعد گفتن این حرف رفتم اشپزخونه یه لیوان اب خورد با عصبانیت رفتم جلوش .
ا.ت:کوک تو چرا اینطوری شدی چرا اینقدر سرد شدی چرا مثل قبل نیستی هااااا .
کوک:صداتو نبر بالا که چی اصلا دوس دارم فرق کنم مشکلی میتونی بری . اشکام سرازیر شده باورم نمی شده اون اصلا اینطوری نبود .
کوک:چرا گریه میکنی مگه زدنت که اینطوری اشک میریزی ؟.
ا.ت :اره زدن اونم با حرفاشون کوک تو اون کوکی من میشناسم نیستی چرا یدفعه اینطور سرد شدی باهام ها ازم خسته شدی اره ؟
کوک:اگه بگم اره میری ؟
ا.ت :چی ؟
کوک:گفتم اگه بگم اره میری گم و گور میشیییییی؟
ا.ت :تووووووو واقعاااا میخواااای برممممم .
کوک:اره میخوام بری دیگه نمیخوامت ازت سیر شدم فکر کردی تا اخر عمر باتو میمونم من صدتای مثل تورو اینطوری ول کردمو رفتم خیلی شانس اوردی الان بهت میگم خودت برو .
ا.ت:عوضی .... عوضی اشغاااااال . خیلی عوضی هستی ......ازت متنفرم .... حالم ازت بهم میخوره .
کوک:فکر کردی من ازت خوشم میاد نه وقتی میبینمت میخوام بالا بیارم پس گورتو گم کن و برو .
ا.ت:باشه من میرم ولی اینو مطمئن باش هیچ وقت نمی بخشمت . بعدم با قدم های لرزون همینطور که اشک میریختم زدم بیرون از خونه .
کوک
بعد رفتنش نتوستم جلوی اشکامو بگیرم و مثل بچه های دوساله گریه میکردم . از خودم متنفر شده بودم اخه چطور تونستم همچین دروغ های مزخرفی رو بهش بگم .من از ته ته قلبم دوسش دارم حاضرم جونمو بهش بدم ولی وقتی کار اموز بشم دیگه نمیتونم ببینمش نمیدونستم چیکار کنم اگه برای همیشه فراموشم کنه چی روی میز کلی غذا دسر بود من چیکار کردم خدایااااااا همه غذا هارو ریختم روزمین لنتی .
ا.ت
رفته بودم رو کوهی که همیشه باهام میومدیم اینجا داشتم گریه میکردم صدام خیلی بلند بود چطور تونست اون حرفارو بهم بزنه فکر کردم واقعا عاشقمه . بعد ۶ ساعت که هوا دیگه تاریک شده بود میخواستم پاشم برم ولی جونی واسم نمونده بود قطره های بارون رو روی دستم حس کردم با باریدن بارون بازم گریم گرفت
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۰.۹k
۱۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.