تو همان آینه ی عشوه و جادو بودی
تو همان آینه ی عشوه و جادو بودی
که خدای کلک و حقه و نارو بودی
برخلافِ همه ی قول و قرار تو رفیق
من ندانستم از اول که تو با او بودی
اینچنین روز من ایکاش بخود میدیدم
آن زمانی که پر از ناز و هیاهو بودی
وه چه شبها که پسِ آینه ی احساسم
تو یکی طوطیکِ نازِ غزلگو بودی...
نه چنان دلزده از خاطره هایم گشتی
نه چنین آینه ی حقه و نارو بودی...
حیفم آمد که غریبانه به سیخت بکشم
تا به صحرایِ خیالم بره آهو بودی
وه چه شبها که به یاد تو غزل میگفتم
و تو در خوابِ خوشِ نازِ پرِ قو بودی
من به فکر تو و غمهات بسر میبردم
ای دریغ از تو و از عهد وفای تو عزیز
گرچه یک عمر مرا حسرت شببو بودی
که خدای کلک و حقه و نارو بودی
برخلافِ همه ی قول و قرار تو رفیق
من ندانستم از اول که تو با او بودی
اینچنین روز من ایکاش بخود میدیدم
آن زمانی که پر از ناز و هیاهو بودی
وه چه شبها که پسِ آینه ی احساسم
تو یکی طوطیکِ نازِ غزلگو بودی...
نه چنان دلزده از خاطره هایم گشتی
نه چنین آینه ی حقه و نارو بودی...
حیفم آمد که غریبانه به سیخت بکشم
تا به صحرایِ خیالم بره آهو بودی
وه چه شبها که به یاد تو غزل میگفتم
و تو در خوابِ خوشِ نازِ پرِ قو بودی
من به فکر تو و غمهات بسر میبردم
ای دریغ از تو و از عهد وفای تو عزیز
گرچه یک عمر مرا حسرت شببو بودی
- ۳.۷k
- ۱۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط