پارت 2♡
پارت 2♡
یون جی با بدوبدو رفت درو باز کرد..
کوک: واییی سلاممم عزیزم
چقدر دلم برات تنگ شده بود«بغلش کرد»
یون جی: وایی بابایی سلام منم دلم برات تنگ شده بود«ذوق»
هانول: سلام خسته نباشی
کوک: مرسی عزیزم
بورام: سلام «بی حالی»
کوک: سلام
هانول:
دوباره متوجه ی نگاه های پر از تنفر بورام روی یون جی شدم تقصیر کوک بود اون نباید انقدر بین بچه هاش فرق بزاره بخاطر همین کاراس که بورام از اتاقش بیرون نمیاد!!
بورام: دیگه با این رفتارای بابا ناراحت نمیشدم... برای من طبیعی بود اونا تنها حرفشون اینه که «اون بچس!!»
بی حوصله به اتاقم رفتم و مشغول درس خوندن شدم
هانول: کوک عزیزم، یه لحظه بیا تو اتاق
کوک: بله چیزی شده؟؟
هانول: خودت چی فکر میکنی هاا؟؟
کوک: هانول منظورت چیه؟ کاره اشتباهی کردم؟!
هانول: کوک باید یه موضوع مهمو بهت بگم..
کوک: الان؟؟
هانول: الان نه به یونا زنگ میزنم بیاد، بچه ها رو ببره بیرون اون موقع حرف میزنیم
کوک: باشه «موهاشو نوازش کرد»
یون جی: باباییی بیا بازی کنیم دیگههه
کوک: اوکییی اومدم خب ریس چه بازی کنیم؟«خنده»
یون جی: هههه «خنده» پلیس بازیییی
هانول: کوک و یون جی داشتن باهم بازی میکردن به یونا زنگ زده بودم و الانا بود که برسه
بورام:
صدای خنده های یون جی به اتاق میرسید واقعا چی میشد اگه این محبت هاهم به من میشد؟؟؟
هانول: خبب بسه بیاید یه شربت بخورید نفس تازه کنید
یون جی: چشم مامانی
در خونه رو زدن...
یونا: سلامممم
یون جی: سلام خالههه«خوشحالی»
یونا: سلامـــــــ
«کوک و هانول هم سلام کردن»
بورام: صدای خاله یونا بود؟؟؟
با خوشحالی از اتاق زدم بیرون...
بورام: سلام خالللهههه«ذوق»
یونا: وایییی بورامم چقده بزرگ شدیی
بورام: مرسییی خیلی دلم برات تنگ شده بود «بغلش کرد»
یونا: خبب موافقین بریم بیرون؟؟
بورام و یون جی: ارههه
یونا: خب پس سریع حاضر شین
هانول: بچه ها رفتن سریع حاضر شن..
وایی یونا مرسی که اومدی
یونا: خواهش
بچه ها سریع اومدن... خب بریم؟
یون جی و بورام: بریمممم
هانول: بایی!
خب کوک گفتم میخوام باهات حرف بزنم
کوک: چیشده هانول؟؟
هانول: بببین کوک...
ببخشید دیروز اصلا اپ نمیشد
حمایت🥺؟
یون جی با بدوبدو رفت درو باز کرد..
کوک: واییی سلاممم عزیزم
چقدر دلم برات تنگ شده بود«بغلش کرد»
یون جی: وایی بابایی سلام منم دلم برات تنگ شده بود«ذوق»
هانول: سلام خسته نباشی
کوک: مرسی عزیزم
بورام: سلام «بی حالی»
کوک: سلام
هانول:
دوباره متوجه ی نگاه های پر از تنفر بورام روی یون جی شدم تقصیر کوک بود اون نباید انقدر بین بچه هاش فرق بزاره بخاطر همین کاراس که بورام از اتاقش بیرون نمیاد!!
بورام: دیگه با این رفتارای بابا ناراحت نمیشدم... برای من طبیعی بود اونا تنها حرفشون اینه که «اون بچس!!»
بی حوصله به اتاقم رفتم و مشغول درس خوندن شدم
هانول: کوک عزیزم، یه لحظه بیا تو اتاق
کوک: بله چیزی شده؟؟
هانول: خودت چی فکر میکنی هاا؟؟
کوک: هانول منظورت چیه؟ کاره اشتباهی کردم؟!
هانول: کوک باید یه موضوع مهمو بهت بگم..
کوک: الان؟؟
هانول: الان نه به یونا زنگ میزنم بیاد، بچه ها رو ببره بیرون اون موقع حرف میزنیم
کوک: باشه «موهاشو نوازش کرد»
یون جی: باباییی بیا بازی کنیم دیگههه
کوک: اوکییی اومدم خب ریس چه بازی کنیم؟«خنده»
یون جی: هههه «خنده» پلیس بازیییی
هانول: کوک و یون جی داشتن باهم بازی میکردن به یونا زنگ زده بودم و الانا بود که برسه
بورام:
صدای خنده های یون جی به اتاق میرسید واقعا چی میشد اگه این محبت هاهم به من میشد؟؟؟
هانول: خبب بسه بیاید یه شربت بخورید نفس تازه کنید
یون جی: چشم مامانی
در خونه رو زدن...
یونا: سلامممم
یون جی: سلام خالههه«خوشحالی»
یونا: سلامـــــــ
«کوک و هانول هم سلام کردن»
بورام: صدای خاله یونا بود؟؟؟
با خوشحالی از اتاق زدم بیرون...
بورام: سلام خالللهههه«ذوق»
یونا: وایییی بورامم چقده بزرگ شدیی
بورام: مرسییی خیلی دلم برات تنگ شده بود «بغلش کرد»
یونا: خبب موافقین بریم بیرون؟؟
بورام و یون جی: ارههه
یونا: خب پس سریع حاضر شین
هانول: بچه ها رفتن سریع حاضر شن..
وایی یونا مرسی که اومدی
یونا: خواهش
بچه ها سریع اومدن... خب بریم؟
یون جی و بورام: بریمممم
هانول: بایی!
خب کوک گفتم میخوام باهات حرف بزنم
کوک: چیشده هانول؟؟
هانول: بببین کوک...
ببخشید دیروز اصلا اپ نمیشد
حمایت🥺؟
۴۶.۱k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.