هم بیقرار نرفتن خوش و

‌هم بی‌قرارِ نرفتن خويش وُ 
هم بی‌تو نماندن از اين پایِ بسته، خسته‌ام!

دارم کلافه از کنارِ اين همه آدمی 
گذشته‌ی سنگين هزار مگویِ گريه را می‌گذرم.

می‌خواهم چيزی بگويم 
آشنايی نيست. 
می‌خواهم آوازی بخوانم 
خلوتِ دلبخواهی نيست.

#سیدعلی_صالحی
#مجموعه‌_شعر
#نجات‌دهنده


دیدگاه ها (۱)

‌می‌ آییبرای بغضی بی‌ گفتگوشانه ای نهشعری صبور می‌‌آوریبرای ...

‌نگذار چشمانت،چیزی از فاصله ها به قلبِ پر مهرت بیاموزند. عش...

‌کاديا آيا اکنون اين عشق است؟ بازيچه‌ای مرموز و ناگشوده در م...

‌تا ببینی عشق را آیینه‌وارآتشی از جان خاموشت برآر‌‌#فریدون_م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط