کاديا
کاديا
آيا اکنون اين عشق است؟
بازيچهای مرموز و ناگشوده
در ميان انبوه موج دستان من و تو؟
نگاهش کن
ببين که چگونه سر از امواج خروشان بر میآورد
و دگربار چگونه چون غريقی بینشان
به صخرههای وجودمان کوبيده میشود. نگاهشکن،
برای آخرين بار هم که شده
نگاهشکن،
عشق همان اندام نحيف و مرتعشیست
که هر شامگاه بارها و بارها
در ميان بستر درياییام
به تنديسی با شکوه از شن و نمک بدل میشود
و در غبارهای مرطوب صبحگاهی اندکاندک محو میشود.
اينک نه آن تنديس مرتعش شنی
و نه تو،
هيچکدام رونق شبهای تنهايیام نيستيد.
عشق
در غبار حسرت و خاطره دمادم حل میشود و تو
تو در هزارلایدستان بيهودهام
دگربار و دگر بار گم میشوی
محو میشوی
حل میشوی.
و اين منم ژيناچ،
که پريشان و زخمخورده
بر آوار چشم و نگاهم تکيه زدهام
و چه بيهوده دستان فرسودهام را
به انتظار ايستادهام.
اين است عشق؟
اين است عشق!
قطعه ۵۶ از رمان
آدمها_فصلها_چشمهاییشنی
#محمدامین_مرشدزاده
کاديا
آيا اکنون اين عشق است؟
بازيچهای مرموز و ناگشوده
در ميان انبوه موج دستان من و تو؟
نگاهش کن
ببين که چگونه سر از امواج خروشان بر میآورد
و دگربار چگونه چون غريقی بینشان
به صخرههای وجودمان کوبيده میشود. نگاهشکن،
برای آخرين بار هم که شده
نگاهشکن،
عشق همان اندام نحيف و مرتعشیست
که هر شامگاه بارها و بارها
در ميان بستر درياییام
به تنديسی با شکوه از شن و نمک بدل میشود
و در غبارهای مرطوب صبحگاهی اندکاندک محو میشود.
اينک نه آن تنديس مرتعش شنی
و نه تو،
هيچکدام رونق شبهای تنهايیام نيستيد.
عشق
در غبار حسرت و خاطره دمادم حل میشود و تو
تو در هزارلایدستان بيهودهام
دگربار و دگر بار گم میشوی
محو میشوی
حل میشوی.
و اين منم ژيناچ،
که پريشان و زخمخورده
بر آوار چشم و نگاهم تکيه زدهام
و چه بيهوده دستان فرسودهام را
به انتظار ايستادهام.
اين است عشق؟
اين است عشق!
قطعه ۵۶ از رمان
آدمها_فصلها_چشمهاییشنی
#محمدامین_مرشدزاده
۲.۲k
۱۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.