نجاتگر قلب
نجاتگر قلب
part7
....از پسره خوشت اومده.
هوم؟
- نخیرم.چون احتمال مدیر
شدنم توی شرکت داره بیشتر
میشه خوشحالم فقط همین:|))
$خب آخه من که تو رو
میشناسم سون جو.
- حالا هرچی.من رفتم.
خداحافظ.
÷خداحافظ.
$خداحافظ.
-شاید هیو سو راست میگفت:))
چانیول ویو:
+قبل از اینکه آفتاب در بیاد
رفتم پیاده روی و ورزش.
بعد از اون رفتم یه دوش گرفتم.
امروز قراره اون دختره رو
ببینم.وایییی چانیول اشتباه
نکن تو فقط قراره باهاش
مذاکره کنی.وایی خدا من چرا
اینجوری شدم؟
کت و شلوارمو میپوشم.
¶اوپا میگم میشه منو برسونی
دانشگاه؟امروز نمیتونم بیام
شرکت.
+اوم....باشه؛)
سویول رو رسوندم و خودمم
رفتم شرکت .
دیدم دختره روی صندلی
نشسته و براش دست تکون
دادم،اما سرش پایین بود و
نفهمید.
سون جو ویو:
- توی سالن منتظر موندم تا
مدیر پارک بیاد.
+خانم لی سون جو.
سرمو بالا گرفتم.
آقای پارک بود.
+همراهم بیاید.
- بله.
واه.چه شرکت خوشگلی بود.
بعید هم نیست.
+گفتید اسم شرکتتون چی بود؟
- بایکنت
+خب کارش درباره ی چی
هست؟
- توی شرکت بایکنت نقاشی
های فانتزی ، نقاشی های
ویتون ، قصه های وبتون و
شخصیت هایی که برای کارتون
استفاده میشه ، کشیده میشه.
+بعد اون وقت چرا برای
ما در خواست مذاکره دادید؟
- به دلیل اینکه برای ساخت
یک بازی به یک شخصیت
مثبت و به یک شخصیت منفی
نیاز داریم که همه ی این
شخصیت ها نقاشی میشن و
ما میتونیم با مذاکره با همدیگه
یک بازی عالی با شخصیت های
عالی بسازیم.آآآ....ببخشید خیلی
حرف زدم.
+ببخشید شما دوست.......
این داستان ادامه دارد.......❤️
part7
....از پسره خوشت اومده.
هوم؟
- نخیرم.چون احتمال مدیر
شدنم توی شرکت داره بیشتر
میشه خوشحالم فقط همین:|))
$خب آخه من که تو رو
میشناسم سون جو.
- حالا هرچی.من رفتم.
خداحافظ.
÷خداحافظ.
$خداحافظ.
-شاید هیو سو راست میگفت:))
چانیول ویو:
+قبل از اینکه آفتاب در بیاد
رفتم پیاده روی و ورزش.
بعد از اون رفتم یه دوش گرفتم.
امروز قراره اون دختره رو
ببینم.وایییی چانیول اشتباه
نکن تو فقط قراره باهاش
مذاکره کنی.وایی خدا من چرا
اینجوری شدم؟
کت و شلوارمو میپوشم.
¶اوپا میگم میشه منو برسونی
دانشگاه؟امروز نمیتونم بیام
شرکت.
+اوم....باشه؛)
سویول رو رسوندم و خودمم
رفتم شرکت .
دیدم دختره روی صندلی
نشسته و براش دست تکون
دادم،اما سرش پایین بود و
نفهمید.
سون جو ویو:
- توی سالن منتظر موندم تا
مدیر پارک بیاد.
+خانم لی سون جو.
سرمو بالا گرفتم.
آقای پارک بود.
+همراهم بیاید.
- بله.
واه.چه شرکت خوشگلی بود.
بعید هم نیست.
+گفتید اسم شرکتتون چی بود؟
- بایکنت
+خب کارش درباره ی چی
هست؟
- توی شرکت بایکنت نقاشی
های فانتزی ، نقاشی های
ویتون ، قصه های وبتون و
شخصیت هایی که برای کارتون
استفاده میشه ، کشیده میشه.
+بعد اون وقت چرا برای
ما در خواست مذاکره دادید؟
- به دلیل اینکه برای ساخت
یک بازی به یک شخصیت
مثبت و به یک شخصیت منفی
نیاز داریم که همه ی این
شخصیت ها نقاشی میشن و
ما میتونیم با مذاکره با همدیگه
یک بازی عالی با شخصیت های
عالی بسازیم.آآآ....ببخشید خیلی
حرف زدم.
+ببخشید شما دوست.......
این داستان ادامه دارد.......❤️
۲.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.