گمان می کنم
گمان میکنم
روزی دلم برای اکنون نیز،تنگ شود
شاید دلم،
برای آشوب ها هم ،بیقراری کند...
میخواستم تمام کودکیاَم را به بهانهی شاد بودنم
از زمانه پس بگیرم،
امّا
با خود بارها این بیت را زمزمه میکنم:
پس کجاست آن معجزه شگفت وار
که کند گذشته را یک به یک باز تکرار
و باز زیر لب زمزمه میکنم:
آینده را چگونه دریابم؟
دیگر منتظر میمانم
منتظر معجزهای،
که شاید گذشته را به من برگرداند!
امّا گذر زمان توقف را نمیشناسد...
اینبار با خود میگویم:
کاش عصای موسی معجزهی دیگری بیافریند،
موسی ،عصا را به آب زند
و آب همه چیز را از نو بسازد!
کاش ما شانس از نو ساختن را داشتیم...
کاش ما آدم ساختن آینده خویش بودیم!
کاش...
روزی دلم برای اکنون نیز،تنگ شود
شاید دلم،
برای آشوب ها هم ،بیقراری کند...
میخواستم تمام کودکیاَم را به بهانهی شاد بودنم
از زمانه پس بگیرم،
امّا
با خود بارها این بیت را زمزمه میکنم:
پس کجاست آن معجزه شگفت وار
که کند گذشته را یک به یک باز تکرار
و باز زیر لب زمزمه میکنم:
آینده را چگونه دریابم؟
دیگر منتظر میمانم
منتظر معجزهای،
که شاید گذشته را به من برگرداند!
امّا گذر زمان توقف را نمیشناسد...
اینبار با خود میگویم:
کاش عصای موسی معجزهی دیگری بیافریند،
موسی ،عصا را به آب زند
و آب همه چیز را از نو بسازد!
کاش ما شانس از نو ساختن را داشتیم...
کاش ما آدم ساختن آینده خویش بودیم!
کاش...
۲۸۰
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.