اگر از منظره ها سیر شدی حرفی نیست
اگر از منظره ها سیر شدی حرفی نیست
یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست
عادتم بود که همراه تو پرواز کنم
اگر این بار زمین گیر شدی حرفی نیست
عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی
به گمانم که کمی پیر شدی، حرفی نیست
با من از بازی گرگم به هوا حرف زدی
وقت بازی تو خودت شیر شدی، حرفی نیست
تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود
که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست
یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست
عادتم بود که همراه تو پرواز کنم
اگر این بار زمین گیر شدی حرفی نیست
عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی
به گمانم که کمی پیر شدی، حرفی نیست
با من از بازی گرگم به هوا حرف زدی
وقت بازی تو خودت شیر شدی، حرفی نیست
تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود
که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست
۲.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.