گریه میکنی دختر؟!
گریه میکنی دختر؟!
با پشت دست اشکهایم را پاک میکنم و لبخند میزنم...
_ ندیده بودم تمام این سالها اشکایت را بجز بعد از آن شب تلخ...
زیر لب زمزمه کردم: آن شب...
و مشتی خاک که از زمین برداشته بودم فشردم...
هنوز خاطره آن آتش و خاک و خون مقابل چشمانم است...
چهره لبخند تو پیش از خداحافظی آخر...
نجوای : برمیگردم... خیالت جمع...
با صدایش برمیگردم: کجایی تو؟ بخاطر غزه گریه میکنی؟
+ گریه؟
غزه گریه ندارد... قدس هم...
آدم به شرافت میبالد... اگر هم اشکی باشد اشک افتخار است... از میان مردگان این عالم گروهی کوچک ایستاده اند مقابل ارتشی به ظاهر بزرگ و جنایتکار...
یک جای عالم مقابل قلدر های افسارپاره کرده کروات زده ایستاده اند برای بدیهی ترین حقشان...
این گریه دارد؟
من ماتم... مبهوت آنها که میبینند و زبان در کام گرفته اند...
آدم مات اینهمه قساوت میشود... اینهمه مردگی در ازای چه؟
چه چیز دنیای فانی ارزش پذیرش ظلم را خواهد داشت؟
گیرم چهارصباحی خوردیم و چریدیم... همین؟!
این همه بند و بساط در خلقت عالم و آدم برای پُرِپرش 100 سال خورد و خوراک و لذت بردن؟
آن یکی میگفت من از جنگ ناراحتم برای اینکه دلار بالا میرود سفره من کوچک میشود؟!
ای گل بگیرند سفره ای که بزرگی و کوچکی اش شرافت آدم را محدود میکند...
یکی دیگر میگفت بزنند و هم را بکشند... طلا بالا میرود...
نمیفهمم آدمها چه خورده اند که این قساوتها را بالا آورده اند... اما یادم هست حسین بن علی گفت شکمهایتان از حرام پر شده است که ظلم میبینید و ساکتید...
نه عزیزدلم...
اگر گریه ای هم باشد باید بر تابوت انسانهایی ریخت که لق لقه زبانشان انسانیت است و سلوکشان حیوانی...
بلند میشوم... چادرم را میتکانم:
یک روز از میان تمام خاک و خونی که امروز روی زمین ریخته میشود حق برمیخیزد...
این وعده الهی است...
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...
با پشت دست اشکهایم را پاک میکنم و لبخند میزنم...
_ ندیده بودم تمام این سالها اشکایت را بجز بعد از آن شب تلخ...
زیر لب زمزمه کردم: آن شب...
و مشتی خاک که از زمین برداشته بودم فشردم...
هنوز خاطره آن آتش و خاک و خون مقابل چشمانم است...
چهره لبخند تو پیش از خداحافظی آخر...
نجوای : برمیگردم... خیالت جمع...
با صدایش برمیگردم: کجایی تو؟ بخاطر غزه گریه میکنی؟
+ گریه؟
غزه گریه ندارد... قدس هم...
آدم به شرافت میبالد... اگر هم اشکی باشد اشک افتخار است... از میان مردگان این عالم گروهی کوچک ایستاده اند مقابل ارتشی به ظاهر بزرگ و جنایتکار...
یک جای عالم مقابل قلدر های افسارپاره کرده کروات زده ایستاده اند برای بدیهی ترین حقشان...
این گریه دارد؟
من ماتم... مبهوت آنها که میبینند و زبان در کام گرفته اند...
آدم مات اینهمه قساوت میشود... اینهمه مردگی در ازای چه؟
چه چیز دنیای فانی ارزش پذیرش ظلم را خواهد داشت؟
گیرم چهارصباحی خوردیم و چریدیم... همین؟!
این همه بند و بساط در خلقت عالم و آدم برای پُرِپرش 100 سال خورد و خوراک و لذت بردن؟
آن یکی میگفت من از جنگ ناراحتم برای اینکه دلار بالا میرود سفره من کوچک میشود؟!
ای گل بگیرند سفره ای که بزرگی و کوچکی اش شرافت آدم را محدود میکند...
یکی دیگر میگفت بزنند و هم را بکشند... طلا بالا میرود...
نمیفهمم آدمها چه خورده اند که این قساوتها را بالا آورده اند... اما یادم هست حسین بن علی گفت شکمهایتان از حرام پر شده است که ظلم میبینید و ساکتید...
نه عزیزدلم...
اگر گریه ای هم باشد باید بر تابوت انسانهایی ریخت که لق لقه زبانشان انسانیت است و سلوکشان حیوانی...
بلند میشوم... چادرم را میتکانم:
یک روز از میان تمام خاک و خونی که امروز روی زمین ریخته میشود حق برمیخیزد...
این وعده الهی است...
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...
۱۹.۳k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.