خواب میدیدم
خواب میدیدم...
از آن دست خوابهای آشفته که آدم بعد از بیدار شدن هنوز تپش قلب دارد... و در دنیایی میان خواب و بیداری سرگردان میشود...
دستم را میگیرد:
آرام باش دخترجان! خواب دیدی...
چشمهایم را به زور باز میکنم..حتی نور کم چراغ خواب اذیتم میکند...
نور... نور... نور...
نور #فسفری چراغ خواب...
دلم میخواهد بخوابم... چشمهایم را میبندم...
صدای گریه میشنوم... و شیونی از سر استیصال...
نور است و خاک...
همه جا خاک... خون... نور فسفری...
نازنین زهرا را میبینم که ایستاده کمی دورتر...
موهای ژولیده، اسب شاخدار به دست گریه میکند...
میدوم... داد میزنم... گرد و خاک دهانم را پر کرده...
بغلش میکنم...
محکم...
گرد خاکستری همه جا را پوشانده...
یک نفر داد میزند: فسفری است... خدا لعنتشان کند...
سوار قرمز پوشی از دور دست فریاد میزند: امانشان ندهید... حسرت آب را بر دلشان بگذارید...
طبل جنگ توی سرم میکوبد...
تشنگی چنگ می اندازد توی گلویم...
نازتین زهرا را محکمتر به خودم میچسبانم: آرام باش جان عمه... من اینجا هستم...
.....................
همه چیز محو میشود...
صداها جای خود را به پچ پچ میدهد...
_ تب دارد... هذیان میگوید... دستهایش داغ داغ است...
نور فسفری چراغ خواب چشمهایم را اذیت میکند...
.....................
از آن دست خوابهای آشفته که آدم بعد از بیدار شدن هنوز تپش قلب دارد... و در دنیایی میان خواب و بیداری سرگردان میشود...
دستم را میگیرد:
آرام باش دخترجان! خواب دیدی...
چشمهایم را به زور باز میکنم..حتی نور کم چراغ خواب اذیتم میکند...
نور... نور... نور...
نور #فسفری چراغ خواب...
دلم میخواهد بخوابم... چشمهایم را میبندم...
صدای گریه میشنوم... و شیونی از سر استیصال...
نور است و خاک...
همه جا خاک... خون... نور فسفری...
نازنین زهرا را میبینم که ایستاده کمی دورتر...
موهای ژولیده، اسب شاخدار به دست گریه میکند...
میدوم... داد میزنم... گرد و خاک دهانم را پر کرده...
بغلش میکنم...
محکم...
گرد خاکستری همه جا را پوشانده...
یک نفر داد میزند: فسفری است... خدا لعنتشان کند...
سوار قرمز پوشی از دور دست فریاد میزند: امانشان ندهید... حسرت آب را بر دلشان بگذارید...
طبل جنگ توی سرم میکوبد...
تشنگی چنگ می اندازد توی گلویم...
نازتین زهرا را محکمتر به خودم میچسبانم: آرام باش جان عمه... من اینجا هستم...
.....................
همه چیز محو میشود...
صداها جای خود را به پچ پچ میدهد...
_ تب دارد... هذیان میگوید... دستهایش داغ داغ است...
نور فسفری چراغ خواب چشمهایم را اذیت میکند...
.....................
- ۷.۲k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط