کپشن
#کپشن
" همیشه وقتی بحثمون میشد دستام شروع میکرد به لرزیدن
نمیتونستم خیلی خوب تایپ کنم...
بهمش میگفتم زنگ بزنم حرف بزنیم و حلش کنیم؟
میگفت : نه نمیخوام صحبت کنم.
مجبور میشدم یه نفس عمیق بکشم و خودمو کنترل کنم، دوباره شروع به تایپ کردن کنم تا از دلش دربیارم،
مهم نبود بحث چیه! یا مقصر کیه...
مهم این بود اون آدمی که ترس از دست دادن داشت من بودم
پس باید همیشه معذرت میخواستم و سعی میکردم تا ازم دلخور نباشه...
همه اون موقع ها میتونستم چهره اشو تو اون لحظه تصور کنم! انگار یه پادشاه نشسته و یه خرابکار التماسش میکنه که عفو شه!!!
اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود..
نمیذاشت اون کلمه معروفه که همه رابطه ها رو به آخر رسوند رو بگم و خلاص شم از این هم التماس و تمنا و بگم « به درک »
میموندم و خواهش میکردن ازش تا دوباره اون بله گفتنا بشه جانم...
هی مینوشتم...
هی مینوشتم...
انقدر حال دلش آروم بودکه تو صفحه چتمون نمیموند ببینه این منه درمونده بعد از دقیقه ها ایز تایپینک حرفم چیه...
میشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه..
وقتی میخوند و شروع به نوشتن میکرد، چشمامو میبستم تا دلشوره ام بیشتر نشه..
پیامو که میفرستاد اول آخرشو میخوندم که نکنه گفته باشه خداحافظ برای همیشه..
وقتی میدیدم خبری از رفتن نیست،
آروم میشدم...
یه روز تو همون جر و بحثا براش نوشتم، نوشتم..
اما نخوند، روزها نخوند...
من روزها منتظر دیدن اون دو تا تیک لعنتی پایین پیام بودم..
یه روز خوند، یه روزی از روزا که دیگه یادم رفته بود منتظرش بودم..
جواب داد، منم خوندم..
اما دیگه از ذوق اشک تو چشام جمع نشد..
دیگه دلم نریخت..
اینبار من دیگه جواب ندادم
هیچوقت جواب ندادم..
هنوزهم منتظره...
ولی شاید یه روز بفهمه هرچیزی باید سر ذوق و زمان خودش اتفاق بیوفته.."(:
#کپی_ممنوع🌻
https://wisgoon.com/0_angel_0 🌱
" همیشه وقتی بحثمون میشد دستام شروع میکرد به لرزیدن
نمیتونستم خیلی خوب تایپ کنم...
بهمش میگفتم زنگ بزنم حرف بزنیم و حلش کنیم؟
میگفت : نه نمیخوام صحبت کنم.
مجبور میشدم یه نفس عمیق بکشم و خودمو کنترل کنم، دوباره شروع به تایپ کردن کنم تا از دلش دربیارم،
مهم نبود بحث چیه! یا مقصر کیه...
مهم این بود اون آدمی که ترس از دست دادن داشت من بودم
پس باید همیشه معذرت میخواستم و سعی میکردم تا ازم دلخور نباشه...
همه اون موقع ها میتونستم چهره اشو تو اون لحظه تصور کنم! انگار یه پادشاه نشسته و یه خرابکار التماسش میکنه که عفو شه!!!
اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود..
نمیذاشت اون کلمه معروفه که همه رابطه ها رو به آخر رسوند رو بگم و خلاص شم از این هم التماس و تمنا و بگم « به درک »
میموندم و خواهش میکردن ازش تا دوباره اون بله گفتنا بشه جانم...
هی مینوشتم...
هی مینوشتم...
انقدر حال دلش آروم بودکه تو صفحه چتمون نمیموند ببینه این منه درمونده بعد از دقیقه ها ایز تایپینک حرفم چیه...
میشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه..
وقتی میخوند و شروع به نوشتن میکرد، چشمامو میبستم تا دلشوره ام بیشتر نشه..
پیامو که میفرستاد اول آخرشو میخوندم که نکنه گفته باشه خداحافظ برای همیشه..
وقتی میدیدم خبری از رفتن نیست،
آروم میشدم...
یه روز تو همون جر و بحثا براش نوشتم، نوشتم..
اما نخوند، روزها نخوند...
من روزها منتظر دیدن اون دو تا تیک لعنتی پایین پیام بودم..
یه روز خوند، یه روزی از روزا که دیگه یادم رفته بود منتظرش بودم..
جواب داد، منم خوندم..
اما دیگه از ذوق اشک تو چشام جمع نشد..
دیگه دلم نریخت..
اینبار من دیگه جواب ندادم
هیچوقت جواب ندادم..
هنوزهم منتظره...
ولی شاید یه روز بفهمه هرچیزی باید سر ذوق و زمان خودش اتفاق بیوفته.."(:
#کپی_ممنوع🌻
https://wisgoon.com/0_angel_0 🌱
۱۴.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۲