رئیسبار
#رئیس_بار
پارت (۷)
ا/ت:حالتون خوبه؟
کوک:ها؟نه اصلا
ا/ت:چقدر عرق کردید
(ا/ت یه دستمال کاغذی برداشت و شروع کرد به خشک کردن عرق کوک،یکم که پاک کرد کوک مچ دستشو گرفت و به چشماش خیره شد)
{ویو ا/ت}
وقتی دستمو گرفت و به چشمام زل زد احساس کردم الانه که قلبم از جاش کنده بشه،فقط چند سانت باهم فاصله داشتیم اخه چرا اون انقدر باید خوشگل باشه که قلبمو به درد بیاره؟ زمان همینجور میگذشت و ما همینجوری بهم نگاه میکردیم،اون..تو چشماش ستاره داشت،چشمای خوشگلش،با صدای یه نفر به خودمون اومدیم
×ببخشید؟میشه یه شیشه شراب بهم بدین؟
(کوک دست ا/ت رو ول کرد و رفت سمت مشتری)
کوک:البته چجور شرابی میخواین؟
×بهترین نوع شرابتون
کوک:همین الان میارم براتون
[پرش زمانی ساعت ۱۲ شب تو خونه]
اجوما:ارباب برگشتید؟اوه ا/ت دخترم تو هم اومدی
ا/ت:بله اجوما کاری هست که من انجام بدم؟
اجوما:نه دخترم نیمه شبه تا الان داشتی کار میکردی خسته ای برو استراحت کن
ا/ت:خیلی ممنون،اقای جئون من دیگه میرم اتاقم بخوابم
کوک:باشه خوب بخوابی
ا/ت:همچنین
(ا/ت رفت تو اتاقش و خوابید کوک هم رفت و خوابید)
[پرش زمانی فردا ساعت ۶ صبح]
(ا/ت بیدار شد و اماده شد و از اتاقش اومد بیرون کوک هم تو پذیرایی بود و کت و شلوار تنش بود)
کوک:ا/ت جایی میخوای بری؟
ا/ت:اره دیگه تا ساعت ۲ دانشگاه دارم
کوک:اها راست میگی،منم دارم میرم شرکت بیا تا برسونمت
ا/ت:عااا نه من مزاحمتون نمیشم با اتوبوس میرم
کوک:خب منم دارم میرم بیرون سر راه تو هم میرسونم دیگه
ا/ت:اها باشه ممنون
(ا/ت و کوک سوار ماشین شدن،ا/ت ادرس دانشگاهشو داد و وقتی رسیدن ا/ت پیاده شد و تشکر کرد،کوک هم رفت شرکت تا به کاراش برسه)
...
پارت (۷)
ا/ت:حالتون خوبه؟
کوک:ها؟نه اصلا
ا/ت:چقدر عرق کردید
(ا/ت یه دستمال کاغذی برداشت و شروع کرد به خشک کردن عرق کوک،یکم که پاک کرد کوک مچ دستشو گرفت و به چشماش خیره شد)
{ویو ا/ت}
وقتی دستمو گرفت و به چشمام زل زد احساس کردم الانه که قلبم از جاش کنده بشه،فقط چند سانت باهم فاصله داشتیم اخه چرا اون انقدر باید خوشگل باشه که قلبمو به درد بیاره؟ زمان همینجور میگذشت و ما همینجوری بهم نگاه میکردیم،اون..تو چشماش ستاره داشت،چشمای خوشگلش،با صدای یه نفر به خودمون اومدیم
×ببخشید؟میشه یه شیشه شراب بهم بدین؟
(کوک دست ا/ت رو ول کرد و رفت سمت مشتری)
کوک:البته چجور شرابی میخواین؟
×بهترین نوع شرابتون
کوک:همین الان میارم براتون
[پرش زمانی ساعت ۱۲ شب تو خونه]
اجوما:ارباب برگشتید؟اوه ا/ت دخترم تو هم اومدی
ا/ت:بله اجوما کاری هست که من انجام بدم؟
اجوما:نه دخترم نیمه شبه تا الان داشتی کار میکردی خسته ای برو استراحت کن
ا/ت:خیلی ممنون،اقای جئون من دیگه میرم اتاقم بخوابم
کوک:باشه خوب بخوابی
ا/ت:همچنین
(ا/ت رفت تو اتاقش و خوابید کوک هم رفت و خوابید)
[پرش زمانی فردا ساعت ۶ صبح]
(ا/ت بیدار شد و اماده شد و از اتاقش اومد بیرون کوک هم تو پذیرایی بود و کت و شلوار تنش بود)
کوک:ا/ت جایی میخوای بری؟
ا/ت:اره دیگه تا ساعت ۲ دانشگاه دارم
کوک:اها راست میگی،منم دارم میرم شرکت بیا تا برسونمت
ا/ت:عااا نه من مزاحمتون نمیشم با اتوبوس میرم
کوک:خب منم دارم میرم بیرون سر راه تو هم میرسونم دیگه
ا/ت:اها باشه ممنون
(ا/ت و کوک سوار ماشین شدن،ا/ت ادرس دانشگاهشو داد و وقتی رسیدن ا/ت پیاده شد و تشکر کرد،کوک هم رفت شرکت تا به کاراش برسه)
...
- ۳.۹k
- ۰۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط