عشق به توان۷
عشق به توان۷
۳ماه بعد
آلام دقیقا۳ماه از آشتی دوباره مت و ات میگیره و تا الان با هم مشکلی نداشتیم و من دارم خدارو شکر میکنم.......
امروز تولد اته و ات گفت که داخل یه تالار تولدشو میگیره و کل دوستاشو دعوت میکنه و حتی به ما هم گفت دوستامون رو دع ت کنیم.......و حتی کار کنای کمپانی رو هم دعوت کرده
از وقتی ات رو تویاون لباس خشگل دیدم دلم براش رفت نمیتونم صبر کنم برسیم خونه ولی انگار ات ذهن منو میخونه چون همش داره طولش میده ولی مهمون ها کم کم رفتن
فقط چند نفر بودیم اونم دیگه دوستای نزدیک بودن اونا هم رفتن و ما و پسرا و ات موندیم و داشتیم حرف میزدم ات توی بغل من بود و من دستم و دور کمرش حلقه کرده بودم که با صدایی که شنیدیم همه برگشتیم
امکان نداره ........ اون یونا بود....واااااای چی از جونمون میخواد
یونا:وااااای ات جوووون تولدت مبارک
ات:کی تورو دعوت کرده
یونا:هیچ کس....خودم اومدم
ات:خودت لی جا کردی
یونا:نوچ نوچ نوچ با کسی که قراره زندگیت رو نجات بده اینجوری حرف نزن
ات:در مورد چی حرف میزنی
یونا یه پوکت و داد دست ات
یونا:عکسای توی این پاکت رو نگاه کن خودت میفهمی
ات با شک و تردید عکس هارو از توی پاکت در آورد و نگاهشون کرد.........
به وضوح دیدم که آب دهنش و چقدر محکم قورت داد اشک توی چشماش جمع شده بود
ات برگشت سمت من
ات:جین......توواقعا.....بازم.....باورم نمیشه
جین:چیشده
با در اومدن این کلمه از دهنم ات عکسارو پرت کرد توی صورتم
نگاهم به عکسا افتاد و به زبون ساده مشام ریخت
این من بودم لخت روی تخت با یه دختر دیگه اونم لخت بود توی بغلم
ولی من هیچ وقت همچین کاری نکردم
جین:ات اینا فتوشاپه دروغه
یونا:هع که دروغه آره... چقدر میخوای این بدبخت و گول بزنی ها
ات........
شرطا۲۰لایک۱۰کامنت
۳ماه بعد
آلام دقیقا۳ماه از آشتی دوباره مت و ات میگیره و تا الان با هم مشکلی نداشتیم و من دارم خدارو شکر میکنم.......
امروز تولد اته و ات گفت که داخل یه تالار تولدشو میگیره و کل دوستاشو دعوت میکنه و حتی به ما هم گفت دوستامون رو دع ت کنیم.......و حتی کار کنای کمپانی رو هم دعوت کرده
از وقتی ات رو تویاون لباس خشگل دیدم دلم براش رفت نمیتونم صبر کنم برسیم خونه ولی انگار ات ذهن منو میخونه چون همش داره طولش میده ولی مهمون ها کم کم رفتن
فقط چند نفر بودیم اونم دیگه دوستای نزدیک بودن اونا هم رفتن و ما و پسرا و ات موندیم و داشتیم حرف میزدم ات توی بغل من بود و من دستم و دور کمرش حلقه کرده بودم که با صدایی که شنیدیم همه برگشتیم
امکان نداره ........ اون یونا بود....واااااای چی از جونمون میخواد
یونا:وااااای ات جوووون تولدت مبارک
ات:کی تورو دعوت کرده
یونا:هیچ کس....خودم اومدم
ات:خودت لی جا کردی
یونا:نوچ نوچ نوچ با کسی که قراره زندگیت رو نجات بده اینجوری حرف نزن
ات:در مورد چی حرف میزنی
یونا یه پوکت و داد دست ات
یونا:عکسای توی این پاکت رو نگاه کن خودت میفهمی
ات با شک و تردید عکس هارو از توی پاکت در آورد و نگاهشون کرد.........
به وضوح دیدم که آب دهنش و چقدر محکم قورت داد اشک توی چشماش جمع شده بود
ات برگشت سمت من
ات:جین......توواقعا.....بازم.....باورم نمیشه
جین:چیشده
با در اومدن این کلمه از دهنم ات عکسارو پرت کرد توی صورتم
نگاهم به عکسا افتاد و به زبون ساده مشام ریخت
این من بودم لخت روی تخت با یه دختر دیگه اونم لخت بود توی بغلم
ولی من هیچ وقت همچین کاری نکردم
جین:ات اینا فتوشاپه دروغه
یونا:هع که دروغه آره... چقدر میخوای این بدبخت و گول بزنی ها
ات........
شرطا۲۰لایک۱۰کامنت
۳.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.