رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
part ⁴⁸
ویو یونگی:
رفتم بالا و لباسم رو پوشیدم و اومدم پایین تا شام بخوریم
چند مین بعد از شام:
چند مین از خوردن شاممون گذشته بود ظرفا رو از روی میز جم کردم رو رفتم توی آشپزخونه تا اونارو بشورم
بعد از شستن ظرفا و گذاشتنشون توی جای مشخص اومد سمت مبل دیدم جه هوآ خوابش برده
رفتم سمتش ک بیدارش کنم برت تو اتاقش بخوابه که چشمم ب زخم روی گونش افتاد
آخه چرا بابام باید اونجور محکم بزنتش اصلا چرا باید بزنش
همه بابا دارن منم بابا.... اما...
رفتم توی آشپزخونه و از توی کابینت جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و اومدم سمتش
رو مبل دراز کشیده بود....
نشستم کنارش.... سرش رو روی پام گذاشتم و آروم موهاشو کنار زدم
از توی جعبه موچین رو برداشتم و باهاش پنبه رو توی بتادین زدم تا بتونه زخمشو تمیز کنه
میدونستم درد داره.... چون تجربش کردم
وقتایی ک بابام با مامانم دعوا میکردن و میزدن کلی چیز میشکوندن من مجبور بودم برم جمشون کنم برا همین گاهی وقتا شیشه میرفت تو دستم خودم خودمو پانسمان میکردم.... هیچ کس بهم اهمیت نمیداد... گاهی وقتاهم برام مهم نبود دستم یا بدنم زخمی شده چون غذاب اینکه خوانوادمو از دست بدم بیشتر دردم میداد
الان خانوادمو از دست دادم ولی نمیخوام تو رو از دست بدم(به جه هوآ میگفت)خم شدم و بوسه ی کوچیکی روی زخمش زدم
پنبه ی آغشته ب بتادین رو آروم کشیدم رو زخمش و سریع روشو فوت کردم ک زیاد دردش نگیره... اما این دل من بود ک بخاطر اینکه زخمی شده درد میگرفت و تیر میکشید
بعد از اینکه روی زخمشو تمیز کردم.....
part ⁴⁸
ویو یونگی:
رفتم بالا و لباسم رو پوشیدم و اومدم پایین تا شام بخوریم
چند مین بعد از شام:
چند مین از خوردن شاممون گذشته بود ظرفا رو از روی میز جم کردم رو رفتم توی آشپزخونه تا اونارو بشورم
بعد از شستن ظرفا و گذاشتنشون توی جای مشخص اومد سمت مبل دیدم جه هوآ خوابش برده
رفتم سمتش ک بیدارش کنم برت تو اتاقش بخوابه که چشمم ب زخم روی گونش افتاد
آخه چرا بابام باید اونجور محکم بزنتش اصلا چرا باید بزنش
همه بابا دارن منم بابا.... اما...
رفتم توی آشپزخونه و از توی کابینت جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و اومدم سمتش
رو مبل دراز کشیده بود....
نشستم کنارش.... سرش رو روی پام گذاشتم و آروم موهاشو کنار زدم
از توی جعبه موچین رو برداشتم و باهاش پنبه رو توی بتادین زدم تا بتونه زخمشو تمیز کنه
میدونستم درد داره.... چون تجربش کردم
وقتایی ک بابام با مامانم دعوا میکردن و میزدن کلی چیز میشکوندن من مجبور بودم برم جمشون کنم برا همین گاهی وقتا شیشه میرفت تو دستم خودم خودمو پانسمان میکردم.... هیچ کس بهم اهمیت نمیداد... گاهی وقتاهم برام مهم نبود دستم یا بدنم زخمی شده چون غذاب اینکه خوانوادمو از دست بدم بیشتر دردم میداد
الان خانوادمو از دست دادم ولی نمیخوام تو رو از دست بدم(به جه هوآ میگفت)خم شدم و بوسه ی کوچیکی روی زخمش زدم
پنبه ی آغشته ب بتادین رو آروم کشیدم رو زخمش و سریع روشو فوت کردم ک زیاد دردش نگیره... اما این دل من بود ک بخاطر اینکه زخمی شده درد میگرفت و تیر میکشید
بعد از اینکه روی زخمشو تمیز کردم.....
۶.۵k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.