تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی

تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی

دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آن که بیابم به تو راهی

نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سرگشته ام ای ماه هنرپیشه پناهی

در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی

بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی

در آرزوی جلوه مهتاب جمالش
یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی

#شهریار
دیدگاه ها (۱۱)

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌ کندآیینه را رخ تو پریخانه می‌ ک...

تو ماه بودی و بوسیدنت…نمی‌دانی!چه ساده داشت مرا هم بلند قد م...

اندوهِ فراقِ تو عذابی ست مقدسسودایِ وصالِ تو شرابی ست مقدس.ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط