پرده بردار از رخ زیبا که رویت محشر است

پرده بردار از رخ زیبا که رویت محشر است
تاب زلف و پیچش هر تار مویت محشر است

ساغرم را پر بکن از بوسه های آتشین
طعم دلچسب شرابِ در سبویت محشر است

شرمم آید تا نگاهی بــر بلورینت کنم
جایگاه بوسه در زیر گلویت محشر است

مونسِ تنــهایی مــن لااقل حــرفی بزن
بی گمان در گفتمانها گفتگویت محشر است

آنقَدر در پشت دیوارت هیاهو می کنم
تا بگوئی اتفاقاً های و هویت محشر است

گفته بـودم آرزویم تا ابد آغــوش توست
گفته بودی تا بدانی آرزویت محشر است

دکمه ی پیراهنت را ای عسل بانو ببند
میوه های نورسِ باغ هلویت محشر است...
دیدگاه ها (۲)

ایکاش که این خانه به میخانه دری داشتتا پیر مغان هم ، ز دل ما...

اینـجــــا ، زمین …ارزانــــتر از هـمه چـــــیز ، انــسان !ن...

آتش آن نیست که از شعله ی او خندد شمعآتش آن است که در خرمن پر...

اهل آه و ناله کردن نیستم،جان من استاینکه هر دم میرسد بر لب ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط