دانلود رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰
دانلود رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰
نام رمان : چشمهایت
به قلم : کیاندخت ۷۰
امتیاز : ۳ از ۵
تعداد صفحات : ۳۹۵
حجم رمان : ۵.۰۳ مگابایت پی دی اف , ۱.۱۲ مگابایت نسخه ی اندروید , ۳۰۱ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
مهرآسا پرتو ناخواسته به خاطر یک حماقت وارد یک باند دزدی میشه و تبدیل به یک دزد حرفه ایی میشه…
ترازویی به وجود می آید که یک کفه ی آن عشق و کفه ی دیگر آن رفاقت است…
کدام یک سنگین تر است؟!
فرمت رمان:pdf,apk
دانلود رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰ با فرمت pdf
http://opizo.com/b3NVtu
دانلود رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰ با فرمت apk
http://opizo.com/wIGYiR
صفحه ی اول رمان:
دختر جوان آخ بلندی گفت و اخمهایش در هم رفت منشی با شتاب جلو آمد:
– خانم مهندس حالتون خوبه؟!
ابروهای خوش حالت دختر درهم رفت:
– نه پس دارم برات ناز میکنم ! حواسمو پرت کردی!
بعد صدایش را بالاتر برد:
– صدبار به مش رحیم گفتم قفل این کمد وامونده رو درست کن ! میخش اندازه میخ طویله زده بیرون!
دستش را به کمر گرفت و غرغرکنان به سمت دستشویی رفت .منشی تند تند به سخن آمد:
– چشم چشم حتماً بهش میگم. خانم مهندس می خواید کمکتون کنم ببینم خدایی ناکرده کمرتون…
– لازم نکرده شما تشریف ببر بیرون !
منشی دیگر ماندن را جایز نداشت حتی یادش رفت پیغام را برساند با عجله بیرون رفت و در رابست !
دختر مانتویش را بالا زد و غرغرکنان گفت:
– وحشی یواش تر ! در شکست ! ارث بابات نیست که !
پشت به آینه شد و مانتو و لباسش را کامل بالا زد !
آهی کشید کمرش به اندازه چهار پنچ سانت کبود و قرمز شده بود چشمهایش کمی بالاتر رفت و
نا خود آگاه رنگ غم گرفت.مدتها بود که نمی خواست به آن خطهای روی کمرش که گوشت اضافی آورده بودند بنگرد!…
تنها بر غمش افزوده میشد به خاطر آورد روزی که حواسش نبود و جلوی بهگل لباس عوض کرده بود .بهگل با تعجب به زخمها نگریسته بود چیزی نپرسید اما تمام چشمهایش دنبال جواب بود که این زخمها جای چیست؟..
.لباس را پائین کشید و با عجله بیرون آمد .پاکت را روی میز دید دوباره فحشی نثار منشی کرد:
– دختره ی فضول ! به خاطر همین پاکت که اومدم قایمش کنم
رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰
نام رمان : چشمهایت
به قلم : کیاندخت ۷۰
امتیاز : ۳ از ۵
تعداد صفحات : ۳۹۵
حجم رمان : ۵.۰۳ مگابایت پی دی اف , ۱.۱۲ مگابایت نسخه ی اندروید , ۳۰۱ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
مهرآسا پرتو ناخواسته به خاطر یک حماقت وارد یک باند دزدی میشه و تبدیل به یک دزد حرفه ایی میشه…
ترازویی به وجود می آید که یک کفه ی آن عشق و کفه ی دیگر آن رفاقت است…
کدام یک سنگین تر است؟!
فرمت رمان:pdf,apk
دانلود رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰ با فرمت pdf
http://opizo.com/b3NVtu
دانلود رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰ با فرمت apk
http://opizo.com/wIGYiR
صفحه ی اول رمان:
دختر جوان آخ بلندی گفت و اخمهایش در هم رفت منشی با شتاب جلو آمد:
– خانم مهندس حالتون خوبه؟!
ابروهای خوش حالت دختر درهم رفت:
– نه پس دارم برات ناز میکنم ! حواسمو پرت کردی!
بعد صدایش را بالاتر برد:
– صدبار به مش رحیم گفتم قفل این کمد وامونده رو درست کن ! میخش اندازه میخ طویله زده بیرون!
دستش را به کمر گرفت و غرغرکنان به سمت دستشویی رفت .منشی تند تند به سخن آمد:
– چشم چشم حتماً بهش میگم. خانم مهندس می خواید کمکتون کنم ببینم خدایی ناکرده کمرتون…
– لازم نکرده شما تشریف ببر بیرون !
منشی دیگر ماندن را جایز نداشت حتی یادش رفت پیغام را برساند با عجله بیرون رفت و در رابست !
دختر مانتویش را بالا زد و غرغرکنان گفت:
– وحشی یواش تر ! در شکست ! ارث بابات نیست که !
پشت به آینه شد و مانتو و لباسش را کامل بالا زد !
آهی کشید کمرش به اندازه چهار پنچ سانت کبود و قرمز شده بود چشمهایش کمی بالاتر رفت و
نا خود آگاه رنگ غم گرفت.مدتها بود که نمی خواست به آن خطهای روی کمرش که گوشت اضافی آورده بودند بنگرد!…
تنها بر غمش افزوده میشد به خاطر آورد روزی که حواسش نبود و جلوی بهگل لباس عوض کرده بود .بهگل با تعجب به زخمها نگریسته بود چیزی نپرسید اما تمام چشمهایش دنبال جواب بود که این زخمها جای چیست؟..
.لباس را پائین کشید و با عجله بیرون آمد .پاکت را روی میز دید دوباره فحشی نثار منشی کرد:
– دختره ی فضول ! به خاطر همین پاکت که اومدم قایمش کنم
رمان چشمهایت از کیان دخت ۷۰
۳.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.